باران نور می بارد از ابر آفتاب
چکاوک ها بر متن رنگین شیشه می رقصند
در حجمی پر ستاره
که تا به انتها آبی ست
نگاهم به سبزی برگ می چسبد
و هجوم رشد گرمم می کند
رویش زندگی ست که زیر انگشتانم قد می کشد.
نسیم از هر سو سرک می کشد
و زمین مرا با رشته های ناپیدا
به ریشه پیوند می دهد
در میانه ی زندگی به ژرفای بودن می رسم
و این هستی من است که با
شور شیرین حیات در هم آمیخته
هر تکه ی نگاهم از لبخند لبریز می شود
حس می کنم
در پنهانی ترین رودهای تنم
عطر عشق همچنان جاری ست.
لیلا 17 خرداد 1388
دو داستان
۵ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
برایم بنویس