برای قصه های از یاد رفته ام رویا می بافم
و حقیقت را که فرسنگ ها در فاصله است
به ضیافت ماه می خوانم.
در آستان شب رو به روی آینه ایستاده ام
و قطره های باران را بر خیال خیسم مجسم می کنم.
رویاها در همین لحظه هاست که ساخته می شوند
وقتی زنی زیبایی را در آینه تکرار می کند
و پرنده ای به دور ترین نقطه ی زمین می کوچد.
و آن زمان که کودکی شیرینی بستنی را در خواب می بیند!
کاش می شد که بیایی
و قصه هایم را در آغوش بگیری
و در لحظه ای میان حالا و همیشه
به رویایم بپیوندی!
لیلا سیزدهمین روز از خرداد ماه 1388
دو داستان
۶ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
برایم بنویس