"عزیز من تو
آدم خراب کنی درست مثل مامان ناهید من!"
این را فیروزه به من گفت شبی که با هم به تملشای بداهه نوازی تار حسین علیزاده در خانه ی موسیقی فرانکفورت رفته بودیم.
تو چشمهام زل زد و گفت.وآنقدر صادقانه گفت که استخوانهم لرزیدند!
یکه خوردم . منظورش را نمی فهمیدم.پرسیدم یعنی چی؟؟؟؟
" یعنی اینکه با رفتارت مردم را به اشتباه می اندازی.دچار وهم اشان می کنی!!مامان ناهید هم دقیفا مثل توست.نه تو مثل اویی!
همه به او می گوییم
آدم خراب کن" . و ادامه داد " شما آن قدر به آدم ها بها می دهید که دچار این شبهه می شوند که با ارزش ترین موجودات زمین اند آنقدر تکریم شان می کنید تواضع می کنید و از خود -جان- مایه می گذارید که این حس را در وجودشان بیدار می کنید که بی اندازه قابل احترامند و هر چه در حق اشان می کنید کافی نیست! و خلاصه اینکه سراپا نیازید در برابرشان!!"
ساعتها به این جملات فکر می کردم.می بایست می فهمیدمشان .می خواستم با خودم و مامان ناهید که مثل هم بودیم صادق باشم.
و به این نتیجه ی غم انگیز رسیدم که
به عبارتی احتر ام به کسی که به او مهر می ورزیم مایه ی توّهم خواهد شد؟
و توجه بی قید و شرط اسباب دوران فکری؟ و ابراز عشق بیدارکننده ی ذهنیت نیازمندی ؟
و همه ی این ها خطاهای من و مامان ناهید اند و بلایی که دامنگیر هر دوی ماست !
همواره معتقد بودم و هستم که اگر کسی را دوست می داریم باید صادقانه و بی ریا قلبمان را برایش بگشاییم !
باید از بارش باران عشق سیرابش کنیم !
باید همیشه بداند که تا چه اندازه فکر و اندیشه امان به یاد و فکرش اختصاص دارد !
و اینکه در راه دوستی و عشق تا مرز جان پیش رویم!
و هرگز ترفندی بکار نبریم !
و خالصیم در نیت و قلب !!
کلامی نگوییم مگر آنکه به آن ایمان داشته باشیم
و قدمی بر نداریم مگر آنکه به آن معتقد باشیم!
و ...
اما با گذشت روزها بیشتر و بیشتر می فهمم که حق با فیروزه است.و من و (مامان ناهید) به حق
آدم خراب کن ایم.
ابراز عشق و دوستی یکرنگی فکر و کلام احترام و از خود گذشتگی همه آن کارهایی هستند که آدم ها را به اشتباه می اندازند و
گمراهشان می کنند و دست آخر از مسیر صحیح رابطه ی برابر انسانی منحرف می شوند.
و افسوس ...
راست می گویی فیروزه من حقیقتا
آدم خراب کن ام! یک آدم خراب کن حسابی !
اما بگو باید چه کنم؟
چطور باید آدم ها را به وادی خطا نکشانم؟
چگونه با انسان ها از مهر و دوستی بگویم بی آنکه آنرا به حساب نیاز بگذارند؟
احترامشان بگذارم بی آنکه مطمئن شوند این خودشان اند که مستحق اینهمه احترام بوده اند؟
اندیشه ام را به آنها بسپارم بی آنکه فکر کنند بی شک کار مهم تری ندارم؟
بگو فیروزه جان بگو چطور باید آدم خراب کن نباشم!
لیلا چهاردهمین روز بهار