۱۳۹۰ دی ۸, پنجشنبه

خواب دیدم نگاهت از آینه سر می رود
و دندان هایم یکی یکی فرو می ریزند
آسمان چشم بر خستگی هایم می بندد
و ستاره های بالدار از شبم فرار می کنند.
وقتی دلت برای صدایم تنگ نمی شود
دهانم طعم باران می گیرد
و تصویر شکسته ام در آب صد تکه می شوند
بیدارم کن
این جا
منم
و آغوشی که سال هاست
امنیت را گم کرده است

لیلا
هشتم دی ماه نود

۱۳۹۰ دی ۶, سه‌شنبه

حرف های عاشقانه به دهانت نمی آیند
از دروغ های همیشه بگو.
وقتی روی زخم هایم قد می کشی
چشمهایت را ببند
مرا ببوس گل نراقی را زمزمه کن
واز سر بی حوصلگی
روی دست هایت بایست
دنیار را وارونه ببین
و مرا
که برای آخرین بار
از تو می میرم...

لیلا
ششم دی ماه نود

۱۳۹۰ آذر ۲۹, سه‌شنبه

پشت این پنجره
این قاب
نگاهم نگران دلتنگی های توست
که وعده هایت را
با گوش های اشتیاق می شنوم
و خنده های دروغین ات را
با لب های سرخ می بوسم.
برای سردی دستهایت
دستکش های دل تار بافته ام
و زیر تردید قدم هایت
گلیم های خوش نگار انداخته ام
این تن های بی سر و
این سینه های بی دل
که سوغات آورده ای
در صندوقچه ی یادم پنهان می کنم
و وانمود می کنم هنوز
در آغوش چشم های تو خوابیده ام

لیلا
آخرین روز پاییز نود

۱۳۹۰ آذر ۲۸, دوشنبه

دیر آمدی عزیز
مرغ از قفس پرید
این لولی سرگشته را
بیش از این ها اسیر نتوان کرد...
پرهای کنده ، بی نوا دلم
تازیانه دلتنگی ، کبود است تنم
دلبسته ام به آن پرواز
که ماه را آشیان کند
و آسمانی که
وسعت تنهایی را
همرنگ چشمان تو باشد...

لیلا

۱۳۹۰ آذر ۲۷, یکشنبه

عاشق تر از آنم که پنهان کنی مرا
خیالت که می وزد بر چهار سوی بودنم
موهایم را تا ماه تاب می دهد
دستی از آن سوی خیال
خالی هوا را چنگ می زند
و رگ هایم از شعر و زندگی خالی می شوند
خاطرات را که وارونه می کنم
چشمهایت از قاب بیرون می افتند
وهجرت خنده هایت
دیوارحافظه ام را زخمی می کند
در این میانه ی غم ناک
گوشواره هایی که تنها یادگار های تواند
سنگینی لاله ها را پاره می کنند ...
لبریزاز سکوت
بر تیغ خواب رها می شود تنم
و خستگی را با خیال نوازش هایت فراموش می کنم.

لیلا
بیست و هفتم آذر ماه نود

۱۳۹۰ آذر ۲۱, دوشنبه

هیچ کس دیوانگی هایم را
به اندازه تو دوست نداشته است
خیال کن
جایی گوشه ی باغچه ی دلت
تنها نشسته ام
و از هزارتوی پریشانی ام
به پنجره ات سرک می کشم
وقتی لمس می کنی قلبم را
لبخندم در چشمانت وارونه می شود
و خط های مهربان پیشانی ات
سرگردانی ام را صبورانه راه می برند
من به آغوش تو بر می گردم
و هرگز هیچ کس مثل تو
خستگی هایم را خواب نمی کند

لیلا
بیست و دوم آذر نود

۱۳۹۰ آذر ۱۷, پنجشنبه

در این میانه من ام
سنگین سرم از تردیدهاست
می چرخم
و می چرخم
تا بر کویر حیرت فرو می شوم
حالا تو انگار کن نمی بینی
و برای رفتن هزار دلیل داری
این سطرها برای تو نیست
تکرار خاطره ای ست از حرف های نگفته
و بغض های پنهان شده
حالا خیال کن
عاشق بوده ای
و برای خداحافظی یک دنیا جواب داری...

لیلا
آذرماه هزارو سیصد ونود
خواب دیدم
برپنجره ام تابیده ماه
راست می گویند
خواب زن چپ است
تو تا همیشه غروب کرده ای...

لیلا
هفده آذر نود

۱۳۹۰ آذر ۱۶, چهارشنبه

زنجیری غربتم
شعرهایم گواه آوارگی ست
زنی که چشم هایش
آرزوی رسیدن ها را می بارد
و شانه هایش
سنگینی رفتن ها را صبر می کند.
نمی خواهم دوباره پیدایم کنی
و به عاشقانه هایم بی صدا بخندی
می خواهم در آغوشی پنهان شوم
که بودن ام را باور کند...

لیلا
شانزدهم آذر نود
همان کافه قدیمی
همان گوشه دنج
و نگاه تو
که در فنجانم یخ می زند...

لیلا
آذر 1390

۱۳۹۰ آذر ۱۵, سه‌شنبه

یادم باشد
دلتنگت شوم
و فراموش کنم، بی خداحافظی رفته ای
می آیم و می روی
و نیمه ای از من و ما
تا آنسوی تنهایی، آواره ی فاصله هاست ...

لیلا
آذرماه 1390