۱۳۹۰ خرداد ۱۰, سه‌شنبه

هنوز سکوتت لا به لای حرف‌هایم پیداست

و گرمی دستانت که حافظه خسته تنم را مرور می‌کند...

دلشوره ام تنهایی نگاه توست

که آهسته پیر می‌شود

و پروانه‌ای آبی -همرنگ نوازشت- که راه رابه شانه‌هایم گم می‌کند

فرصت نبود تا حضورت را جشن بگیرم

مجالی نشد تا هوایت را درون کشم

می‌خواستم طعم بوسه‌هایت را پشت گوشواره‌هایم پنهان کنم

در سرم بود برای بی‌پناهی نجیبت سر پناه باشم...

من در بلاتکلیفی چشم‌هایت تکرار شدم

و تا به خود آمدم

درد‌ها را فراموش کرده بودم

لبخندت جهان را در شعرم مفهومی دیگر داد

و من در خلوت خیالت تا ابد آواره شدم.

لیلا

دهم خرداد هزار و سیصد ونود

۱۳۹۰ خرداد ۱, یکشنبه

از من به تو


از بی قراری تا سکوت


خواستی بودنم را انکار کنی


تا هیچ رویایی تاریک نشود


تا هیچ شاعری بی واژه نماند...


از تو به من


از بیداری تا کابوس


خواستم رفتنت را انکار کنم


تا هیچ پنجره ای تاریک نشود


تا هیچ خنده ای بی صدا نباشد...


برای چشم هایم رودخانه بفرست


تا نگاهم دچار مرداب نشود!


لیلا


دوم خرداد نود


شعری نیمه تمامم


که دوست داشتنت را یک نفس دویده ام


خیال نکن با نیامدنت


سطر ها بلاتکلیف اند


و واژه ها بی رمق


باور کنی یا نه


دیگر توان چکیدن ندارم


دیریست این کهنه زخم


دوباره خواب شفا می بیند


...من


تو...


...رویای یکی شدن...


صفحه های تقویم را باد برده است


و من بی صدا از فصل خواستنت دور می شوم !


لیلا


خرداد 1390



۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۴, چهارشنبه

تمام سال


نقشبند زنی که اندوه بزرگش را


در حوض نبودنت آبتنی می‌کند


هنگام آمدنت


در پوست کودکی که


شادمانه‌های کوچک‌اش را


در ایوان حضورت جشن می‌گیرد


لیلا


اردیبهشت 1390

آرزوی سفرهاست در دلم

خیال دارم دنیا را هشتاد بار دورت بگردم

حس می‌کنم در ایستگاهی همین کناره ها

دوباره پیدات خواهم کرد...

اینکه با قطار بیایی یا بر بال باد

فرقی نمی‌کند

تمام جاده‌ها به خانه‌ام می‌رسند

وتمام سفر‌ها به آغوش تو...


لیلا

اردیبهشت هزاروسیصد و نود