۱۳۹۰ خرداد ۲۹, یکشنبه

خدا از سر تقصیرم بگذرد
یادت را با چه قساوتی
در سینه سر بریدم
زنده بود هنوز
نفس می کشید چه سخت
چنگ می انداخت بر گلو
و اتماس می کرد به عجز
مثله اش کردم اما
با چه شقاوتی
تا تکه هایش را بیشرمانه به حسرت عاشقانم بفروشم
هرگز بر من نمی بخشد خدا که
گونه های زرد نبودنت
را با دستان خون آلودم گلگون کردم
و اشک های شوربختی و جدایی را
بی لحظه ای درنگ به تالاب دیروزها سرازیر کردم ...
می دانم دیگر صدایت
به آشفتگی روزهایم سنگ نمی زند
و سبزی نگاه غریبت
اجزای بودنم را متلاشی نمی کند
من سرا پا نیاز به استقبال فراموشی می روم
و طناب رهایی را برگردن دوست داشتنم محکم کنم
تا با مرگ خاطرات دوباره زنده شوم
حالا دیگر به هیچ چیز ایمان ندارم
حتی به آخرین نگاه چشم های تو ...
لیلا
خرداد نود

۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه


در وب لاگی به نام شب نوشته های یک پیامبر مجنون


با حیرت و تعجب شعرهایم را بدون ذکر ماخذ بازنویسی شده


و گاهی با دخل و تصرف پیدا کردم


سعی کردم با نویسنده و صاحب این خانه تماس بگیرم که مقدور نبود


از آن جا که مطمئن بودم دوباره به این جا سر می زنند تا شعری را بدون اجازه من


بردارند و در وب لاگ بالا بنویسند و بی شک این متن را خواهند خواند برایشان پیامم را می نویسم


آقای سامان عزیز و یا هر نامی که دارید لطف کنید و شعرهایم را با نام خودم بنویسید


در آن ها دخل و تصرف نکنید


به من به شعرهایم و به حریم اندیشه و احساسم تعدی نکنید


این تقاضای من و دل گویه های من از شماست


لیلا