۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

وقتی ستاره ی صبح
آسمان نگاهت را بر کلینک ام نشاند
در آینه تفسیر شدم
که ادامه ی دستانت
در را به روی آفتاب گشود
و پهنای سینه ات
غزال دشتم شد ...
من روزگار نبودنت را
همپای عقربه ها اندازه می کنم
و عاجز از از درک این معنا
کابوس رفتن را در پنجه های صبر می فشرم
چشم ها را با خنده های تو می شویم
و بهانه های نیامدنت را با اندوه پیمانه می کنم
این شعر نیست
گلایه ی من است
و تکرار فریبی که روزگارم را
به تصویر می کشد ...


لیلا
29 دی 1389

۱۳۸۹ دی ۱۶, پنجشنبه

امروز اگر به آسمانم نگاه کنی
می بینی چگونه دوست داشتنت را به جان خریده ام
که اگر سیمرغی
لانه کن در دستانم
و آفتاب را از تیغ کوه
به ضیافت شعرم بیار
بیا و ببین
عشق همین خط هایی ست که
روی پلک ها می دود
و نبودنت همین توفانی
که ملاحان چشمانم را
غرق می کند
هم پای قدم هایت
بر پاشنه های درد راه می روم
و در تفسیر خنده هایت
آیه های گمشده را تکرار می کنم
من با بهانه ی دستانت
عریانی ام را جشن می گیرم
و سکوت لب هایت را
با آوای هیچ قناری عوض نمی کنم
افسوس که مکافات زنانگی و دغدغه ی روزمرگی
فرصت دلتنگی را از من می دزدد
دیریست به خواستن های غریب و
نخواستن های عجبیت خو کرده ام
و حالا باور کرده ام فاصله ی من و تو
از رویا های زخم خورده ام بارها عمیق تر است
هر چه به جدایی فکر می کنم
باز به گرد روزگار نمی رسم
من به نداشتنت بدجور عادت کرده ام
و خوب می دانم خاصیت دوستی در دوریست

لیلا
هفدهم دی ماه هشتاد و نه

۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

در خواب هایم صید آغوش توام
که صدایت
اندوه چشمانم را مدارا می کند
و نگاهت
که غربت لحظه ها را به تاراج می برد ...
این شعر های نا نوشته و
این حرف های ناتمام
می چکند از بلندای انگشت ها
و تبر می زنند بر سطر های نیمه کاره ام ...
در خواب هایم بومی دست های تو ام
که نبودت سنگ درد می زند بر سینه
و راه های نا رفته را به بیراهه می کشد...
در خواب هایم یادت را
در دهان پیرترین نهنگ ها محبوس کر ده ام
و زخم ها را به جهد صبر نمک پاشیده ام
و تنها وقتی بیدار می شوم
که مهلت تو از راه برسد
تا دوره کنی این کهنه حکایت نافرجام را !
بالا بگیر سرت را
نگاهم کن
این خواب های منست
که شب هایت را چراغان کرده ...

لیلا
15 دی 89