۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

نوای تار می آید از باغ انار
به نام می خوانیم
و حادثه ی قدیم دوباره تکرار می شود
که روزها را با دیگری قسمت کنی و
شب ها میهمان چشم من باشی ...

لیلا
اسفند 89

۱۳۸۹ بهمن ۲۵, دوشنبه

باید زبان درخت را بدانی
تا ریشه هایم را بفهمی
و نوازش کنی ساقه هایم را
که می لرزند در مسیر نگاهت ...
آسمان به رنگ نفس هایت
نشسته بر سرم
و باران که شکل چشم های من ست
بر چتر پلک هایت جاری می شود
گر گرفته چشمان نجیبت
قد کشیدنم را چه آسان می کنند و
من آرام آرام جوانه می زنم
در بستر امنی که تا اعماق زمین گسترده شده است
و طعم بوسه هایت که
آوند های پیکرم را
لبریز حیات می کنند
چشمها را می بندم
و خیال آمدنت شکوفه بارانم می کند
من درخت نیستم
... زن ام

لیلا
بهمن هشتاد ونه
عریان که می شوی
هزار پروانه رنگین
سیاهی شب را به تاراج می برند
و من غرق شدن در رفتار تشنگی را
دوباره باور می کنم

لیلا
14 فوریه 2011

۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

خاطرات درخت را
با تنم پیوند می زنم
تا هر جا که باشی
باز به دستهایم باز گردی
و خیال آشیانه را دوباره زنده کنی
واژه ها با نام تو معنا می شوند
که شب را میهمان آسمان می کنی و
رقص هزار ستاره ی غماز را
به ویرانه ی بسترم می کشی
و من هر جا که باشم
در رویایت پرسه می زنم
تا کوچه باغ نگاهت پر سایه شود
و باور کنی هزار سال هم که نباشی
من تولد شعرم را با خیال آغوشت دوباره جشن مي گیرم
لیلا
بهمن هشتاد و نه