۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

دیگر هیچ پاییزی فصل ها را ورق نخواهد زد
روزها در نبودنت ته نشین تکرار می شوند
و سکوت می بارد بی امان بر ویرانی بودنم
داستان به ناگاه رفتنت
طولانی ترین شب سال را
به تماشای سپیده می برد
و حرف های ناگفته در دلم
بر تنهایی تربتت ستاره می شوند
می دانی خندیدن در غیابت آسان نیست
و خاطرات دیروز بودنت
اجزای درد را بر تنم می دوزند
در غریب ترین ستاره ی آفاق
رد چشم های تو پیداست
و رشته های دوستی
بعد از تو به آسانی پنبه می شوند
آفتاب یادت در دلم هرگز غروب نمی کند
که نگاهت از سرشاخه های نور سر می کشد
امشب به یاد تو فال می گیرم
و دانه های دلم را با یاد تو رنگین می کنم

لیلا

سی آذر 1389

۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

کشف چشم هایم را مدیون تو ام
امروز که نگاهم از خالی بودنت لبریز می شود
و روزهای زندگی به عکس هایی شبیه می شوند
که تاریک خانه ی دنیا را رنگین می کند
و من که بی هیچ وحشتی با باد می رقصم
و در برف آب می شوم
و در خاک ریشه می کنم ...
خاطراتم با تو پیر می شوند
و بی مهری هایت را عاشقانه فراموش می کنم
من با لب های تو حرف می زنم
و دهانم طعم دروغ های تو را می چشد
گوش هایم قدم های تو را راه می روند
و شانه هایم خستگی های تو را بار می کشند...
صادقانه اعتراف می کنم
من نه خسته ام و نه تنها
و هرگز باور نکن با رفتنت آب از آب تکان خورده است !

لیلا
24 آذر 1389

۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

با لب های سوخته صدایت می کنم
گمان می کنند همه اما
شعراست که از دهانم می ریزد ...
صدایت در قاب
هزار طوطی بنگال را پر می کند
و عبور نازک دستانت از تقویم
روزگارم را صبورانه رقم می زند
می دانی من با خیالت مست می شوم
و هفتاد ساله شراب نگاهت به سماعم می برد
من ترانه ای ناخوانده ام
که انتظار تو به آتشم می کشد
و در غیبت چشمانت
تکه هایم را واژه ها بر کاغذ می ریزند
صدای برف می آید
بوی زمستان...
و خیالت که آهسته از راه می رسد
این جا منم
چکیده بر ساعات سرد
که برای تنهایی ات شال می بافم ...

لیلا
نوزده آذر هشتاد و نه

۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

چه بود باقی عمر اگر نمی آمدی؟
توفان فصل ها
و ضیافت سرما
و من که در نبودنت
بر تارک زندگی
قطره قطره آب می شدم ...

لیلا
16 آذر 1389