۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

خواهشی شعله می کشد در من
که ایستاده ام لب باران
و می دوم بر باد
که لبریزم از صبر
و بی قرار بهار
تنم گیاهی در متن تاریک خواب
که سبز می شود در خیال علف
غنچه می دهد در هوای ابر
و پروانه ها در دهانم
بال می زنند سوی تو
که نامت تکرار حادثه ایست ناتمام
و آغوشت موج می زند از آتش
و لبانت پر می شود از گیلاس
که سایه ات بر پیشانی آسمان پیداست
و رویای تاریک عشق
که چکه چکه آب میشود در انتظار ...

لیلا
آبان 1389

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

خیان شاعر شدن ندارم و
ازعاشقانه سرودن خسته ام
از لیلی بودن بیزارم و باور دارم
نسل مجنون سالهاست به کویر پیوسته است !
توده ای از جنس یقین در سینه ام
به سرعت رشد می کند و
هر چه خیال لطیف را از رگ هایم می مکد
اندیشه ام جایی در فاصله ی درخت و جاذبه معلق مانده
و آینه حاضر نیست خط های پیشانی را پنهان کند
دوست دارم لب های مردی را ببوسم
که چشم هایش هر محالی را ممکن می کند
و دایره ی آغوشش شعاع زنانگی ام را
تا بی نهایت ادامه دهد
می خواهم شبیه جوانی زنی باشم
که نیاز را بیت الغزل خواستن می داند
می خواهم کسی دوباره اتفاقی پیدایم نکند
و پاسخ کنجکاوی های نوجوانی هیچ کس نباشم
چه فرقی می کند که آوارگی ام را باور کنند یا نه
من به غربت خو کرده ام
و شناسنامه ام گواهی می دهد
در سرزمین آرزو ها به دنیا آمده ام
زنی هستم
با دستان ظریف
و شانه هایی ستبر
که بار طوفان های هستی را به دوش می کشد...

لیلا
سوم آبان 1389

۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

چه در پاییز زاده شوم
یا در بهار بمیرم
در زمستان تو پیر می شوم
که یخ می بندم از زمهریر نبودنت
و می بارد زمان بر سپیدی اندوهم
آتش هم که بگیرد این تن
باز هم قندیل این لب ها آب نمی شود
ته مانده های خنده هایت
در چمدانم جا گرفته است
و مرا به متروک ترین ایستگاه ها می برد ...

لیلا
22 مهر 1389

۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

تو کلام آخر شعری
در سطر های نا نوشته ام
خیالت را در مسیر جمله ها بدرقه می کنم
و صدایت را از حنجره ی باد می شنوم
نامت نجوای شاعرانه ی ترانه ایست
که لبهای زخم خورده را نوازش می کند
و لبخندت
نزول باران واژه بر پیکر سرودنم
دلم غزل می خواهد از دستهایت
و دلیلی برای انتظار
سراغت را از کوچه می گیرم
و خالی نبودنت درخت ها را عریان می کند
می بینی چگونه شکوه هایم را
بر صفحه ها قدم می زنم
و دلواپسی ام را بر بال نگاه به جانبت می فرستم؟
وقتی سکوت می کنی
برای دوباره نوشتن تردید می کنم
و گلویم سرب مذاب بی مهری را
جرعه جرعه می نوشد
اینجا سرد است و
سپیدی کاغذ
از بی قراری شعرم لبریز می شود ...

لیلا
شانزدهم مهر ماه هشتاد و نه

۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

بلاتکلیفی دست ها بهانه ی گم شدنت شد
و تردید که تلخی فاصله ها را بر دوش می کشید ...
اندوهم این روزها طعم توت فرنگی می دهد
و باور می کنم که از یادت نرفته ام
بی بهانه می خندم و بی دلیل گریه می کنم...
صدایت در تاریکی روزها می دود و من
خوابگرد سیاه ترین شب ها می شوم
بی حوصلگی لب ها بوی تحمل می دهند
و نگاه از قاب پنجره سر می رود
رد بوسه ات بر شانه ام
سطر سطر شعرم را به آتش می کشد
و عطر نفس هات گونه ها را ارغوانی می کند
نفس بکش
عمیق تر نفس بکش
حبس ام کن در سینه ات
زمان را برایم سوغات بیاور
و شوریدگی را
بگذار خورشید در چشمانت غروب کند و من
در مهربانی دستانت دوباره زاده شوم
گر می گیرد سایه ام در هوایت و تو
با خنده ای نا تمام دور می شوی ...

لیلا
مهر ماه 1389

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

تقصیر تو نیست
گناه از چشم های منست !
روزگار همچو قطاری شتابان می گذرد
و مسافران غریب برایت دست تکان می دهند
بی آن که لحظه ای به همراه شدن اندیشیده باشی
بی امان به فردا می تازی و
نگاهم پیچ و خم های رفتن را تاب می خورد
سکوی قلبم
انکار سالهایی ست که
دستانت را لرزان کرده و
صدای سوت طنین انداز در گوشم
گواه سکوت پر رمز و راز همیشگی توست
بی آنکه خواسته باشی لحظه ای
ترانه ی ماندن را زمزمه کنی
این سطر ها را امروز بخوان !
شاید کابوس هر شبه ات
به آرامش برسد
و عاقبت این هزار ساله سفر
با آغوش من معنا شود
تقصیر تو نیست
گناه از چشم های منست
که دنیا را بی تو جور دیگر می بیند!
لیلا
سیزدهم مهرماه هشتاد و نه

۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

امروز حقیقتی را بر تن می کنم
که دیروز را از همه دروغ ها عریان می کند
این حادثه چیست که در طبیعت مشیانه ام تکرار می شود
و مرا در مانده ی عمر بی تاب تر می کند
شاید این ساعت به باغچه پیوند بخورد و پریشانی
شاخه ها را به باد بسپارد
شاید عشق گواهی باشد بر حضور ساکت الفاظ
و دلتنگی آوازی برای تلخ ترین خاطره ها ...
خوب می فهمم امروز
که پیوستن همیشه گسستن را در آغوش دارد
و دیوار امتداد راه های نرفته است
چند صد سال باید بگذرد تا
نگاه تو به حافظه ی خواب برگردد
و پنهانی ترین خطوط رنج
اجزائ به هم پاشیده ام را به هم گره بزنند
نه باد
نه باران
نه آفتاب
هیچ واژه ای در اختیارم نیست و
آینه به تصویر شکسته لبخند می زند ...