۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

امروز حقیقتی را بر تن می کنم
که دیروز را از همه دروغ ها عریان می کند
این حادثه چیست که در طبیعت مشیانه ام تکرار می شود
و مرا در مانده ی عمر بی تاب تر می کند
شاید این ساعت به باغچه پیوند بخورد و پریشانی
شاخه ها را به باد بسپارد
شاید عشق گواهی باشد بر حضور ساکت الفاظ
و دلتنگی آوازی برای تلخ ترین خاطره ها ...
خوب می فهمم امروز
که پیوستن همیشه گسستن را در آغوش دارد
و دیوار امتداد راه های نرفته است
چند صد سال باید بگذرد تا
نگاه تو به حافظه ی خواب برگردد
و پنهانی ترین خطوط رنج
اجزائ به هم پاشیده ام را به هم گره بزنند
نه باد
نه باران
نه آفتاب
هیچ واژه ای در اختیارم نیست و
آینه به تصویر شکسته لبخند می زند ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

برایم بنویس