۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

بلاتکلیفی دست ها بهانه ی گم شدنت شد
و تردید که تلخی فاصله ها را بر دوش می کشید ...
اندوهم این روزها طعم توت فرنگی می دهد
و باور می کنم که از یادت نرفته ام
بی بهانه می خندم و بی دلیل گریه می کنم...
صدایت در تاریکی روزها می دود و من
خوابگرد سیاه ترین شب ها می شوم
بی حوصلگی لب ها بوی تحمل می دهند
و نگاه از قاب پنجره سر می رود
رد بوسه ات بر شانه ام
سطر سطر شعرم را به آتش می کشد
و عطر نفس هات گونه ها را ارغوانی می کند
نفس بکش
عمیق تر نفس بکش
حبس ام کن در سینه ات
زمان را برایم سوغات بیاور
و شوریدگی را
بگذار خورشید در چشمانت غروب کند و من
در مهربانی دستانت دوباره زاده شوم
گر می گیرد سایه ام در هوایت و تو
با خنده ای نا تمام دور می شوی ...

لیلا
مهر ماه 1389

۱ نظر:

برایم بنویس