۱۳۸۸ خرداد ۱۰, یکشنبه

این روزها دیگر
خوابم را هم نمی بینی
میدانم که درها را به یادم بسته ای
و تمام خاطرات کوتاهمان را
در چمدان دیروز جا داده ای
از فنجان بودنم حتی
جرعه ای هم نمی نوشی!
گاهی فکر می کنم
تصویر خوشبختی آن روز ها را
از حافظه ات با ناخن کنده ای!
و اتفاق عاشقانه تری
روی چین های ملحفه ات خواب می بیند!

لیلا خرداد 1388
نگاه کردیم
و آغوش را قسمت کردیم
مبتلا شدیم
و از هم گذشتیم
چه حسی ست که زانو ها می لرزد
و دست ها یخ می کنند
و دل ها گر می گیرند؟
آنجا کجا بود
که با هم رفتیم؟
آن سوی ماه
بالا تر از آسمان
دورتر از روشنی
نگاه کردیم
و آنجا گرفتار شدیم!

لیلا 10 خراد 1388
از دور
جایی بسیار دور
صدایت می کنم.
اگر مرا شنیدی
اگر دستی به پنجره ات خورد
به رسم دوستی
به پشت سرت نگاه کن
کنار بزن پرده را
من ام که صدایت می کنم!
آمده ام تا با هم غروب را تماشا کنیم
و شراب بنوشیم
و از مرز من و تو بگذریم
و آوارگی عشق را در دستان هم پیدا کنیم.

لیلا نیمه شب نهم خرداد 1388
من خیال پردازم
اعتراف می کنم
ساده و بی تکلف!
تو را در مه آلود بامداد کناره ی ماین می بینم
و صدایت را در ترنم باران بهاری فرانکفورت می شنوم
و گرمی حضورت را
در طلوع خورشید این سرزمین سرد لمس می کنم.
نیستی کنارم اما
به برکت رویاهایی که خود همه را به من بخشیده ای
هر لحظه در آغوشت می گیرم!

برای بابا مسعود و مامان سودی عزیزم

لیلا 1388
ترجمه چند شعر از رزه آوسلندر

با هر شکلی از تو قرابت دارم
آگاهم از هر راز
در قلمرو واژگانت
پژواک صدایت
از ستاره به ستاره می رسد
و سکوتت
ترانه ی آرامی را زمزمه می کند!

///

آنجا که اندیشه

در جستجوی مرز بین من و تو ام
سوزن های نور
گیسو ها
سایه های مبهم
در هم رخنه می کنیم
آنجا که اندیشه باز می ایستد.

///

سرخ دروغین

اتاقم را به سوی گلی سرخ
که در آب بیدار است می گشایم.
زبان گل هارا در شعر تیغ ها می شناسم
عطر ابتر!
نور دروغ می گوید
سرخی دروغی بیش نیست
گل سرخ مرده ست
و اتاقم به خواب می رود!

///
بوی تنت
تنهایی اتاق را پر کرده ست
و ماه نبودنت را پشت پنجره در آغوش می گیرد.
چه التهابی به دیوارها می بخشد طرح شانه ات
و اینهمه رنگ که از چشمانت به زمین ریخته.
در خنده ات چه رازی نهفته ست
که آبشار را به خانه ام می آورد؟

لیلا 9 خرداد 1388

۱۳۸۸ خرداد ۷, پنجشنبه

روزها می آیند و
تو نمی آیی
مثل شب های من شده ای
انتظار از نوک مژه هایت چکه می کند
دستانت در بلاتکلیفی عجیب غرق می شوند
و سکوت حنجره ات را از هم می درد.
و انگار خاصیت شب اینست....
و ماهیت تو!

لیلا خرداد 1388
ریشه در خاک
راهی سفرم به عمق بودن
قد می کشند دست ها
تا مرز آفتاب
در جایی میان زمین و آسمان
می لرزم
نقش تبر بر پیکرم پیداست
جای زخم های دوست داشتن ات
و تراوش شیره ی رگ ها
بوی دلتنگی می دهد

لیلا
در گذر روز و شب
سه نوبت
خود را در آینه تکرار می کنم !

صبح
و لبخند می زنم که امروز دوستش نخواهم داشت !

ظهر
و بی تفاوت شانه بالا می اندازم که امروز دلتنگش نخواهم بود!

شب
و گریان خیره به عکسم می نگرم که فردا باز هم با همه ی وجود عاشقش خواهم بود!

لیلا هفتم خرداد ماه هشتاد و هشت

۱۳۸۸ خرداد ۶, چهارشنبه

سهم من از تمام زنانگی اینست
گوشواره های گیلاس
پاشنه های بلند
و لب های سرخ...

چون شلخته لکاته های کوچه
دلم را به دندان گرفته ام
ولخ لخ کنان در آشفته بازار زندگی
بار تن می کشم در هوای مسموم

سهم من از زنانگی اینست
زایش درد و تکرار زندگی
حجم خالی عشق را با شعر پر میکنم ....

لیلا 7 خرداد 1388
خیالت را تا کوچه بدرقه می کنم
به اتاق که می پیوندم
سایه ات به دنبالم می دود
در انتظار وقوع معجزه ای
که تو پیام آور آنی نشسته ام
شاید دوباره پیدایت کنم !

لیلا روزی از روزهای دلتنگی
ظهور تو حقیقت نا مکرری ست
برای اثبات حضور من.
تو زاده شده ای تا مرا به خود بخوانی
و مرگ من آن روز فرا می رسد
که تو نامم را به فراموشی بسپاری.

لیلا بهمن 1387
نگرانی

سفره ی دل را در برابرت می تکانم !
ریز مانده های جان است
اینکه می بینی
ذره ای عشق
دانه ای احساس.
نگران کفش های تو ام حالا
نکند شوری اشکم به آنها بچسبد!

لیلا بهار1388
عکس چشمهایت را
پشت پلک هایم پنهان کرده ام
هزار سال هم که نباشی
هر لحظه می بینمت !

لیلا
نیمروز ششم خرداد هشتاد و هشت
تو را در لا به لای شعرم می چشم
وقتی که خورشید
از حرارت دستانت می سوزد
و نسیم
عطر نفس های تو را به باغ می سپارد
و آسمان گیج از روشنی و تاریکی
لاجوردی می شود.
می دانی زخم های کهنه ی
کویر بودنم را بارانی
و برهنگی مرا
تنها نگاه تو می پوشاند
و لبهایم
در عطش نوشیدن تو داغمه بسته اند.
اگر از آن سو ترها
هنوز در انتظار منی
با گوشه چشمی بگو
تا شعرم را دوباره بنوشم.

لیلا 27 ماه می 2009
کسی در تاریکی صدایم کرد
تنها صدا بود و شب
و نگاهی که می خواست شب را مثله کند.
گوش به سیاهی سپردم
تنها صدا بود و شب
و همهمه ای که
مرا از دور می خواند
و سقوط شهاب سنگی که
سکوت را چراغانی کرد !

لیلا 6 خرداد 88
تمامی راه را دویده ام
از دریچه ی چشمم تا کرانه ی تو
آبی نگاهت پیدا نیست
از نفس افتاده ام!

لیلا 6 خرداد 1388

۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

تو عاشق ماه ی
همیشه می گفتی!

حالا ماه هر شب اینجاست
و تو را به یادم می آورد
که هرگز نفهمیدی
تو را در خنده ی ماه می دیدم!

می خواهم فراموشت کنم
صدای خنده ولی
در گوش زندگی پیداست!


لیلا 1388
گفتی چه نزدیکی به من
در رویا به هم می رسیم...
خواب در چشمانم مرده است
خیلی دوری...

لیلا خرداد 88
عطر سیب گرفته قلبم
در هوای تو
در سایه سار کدامین درخت نشسته ای
تا با نسیم از کنارت بگذرم !

لیلا 4 خرداد 1388
روزها در انتظار تو
و شب ها با خیالت می گذرند
روشنی و سیاهی
طلوع و غروب
وقتی نیستی
چه فرقی می کند؟

لیلا 4 خرداد1388

۱۳۸۸ خرداد ۳, یکشنبه

با سر انگشتان مهربانت
بنواز روح خسته را
و چون آینه
بتابان رویاهای طلایی را
بگذار در تکرار عکس چشم هایت
خوشبختی هزار باره شود!

لیلا خرداد 88
آبی می بینی
سبز می شنوی
و سرخ می نوشی
رنگین کمان در آستین داری انگار!
با من دریا را بنوش
طراوت علف را مکرر شو
ولبهایم را سرخ ببوس!

لیلا 3 خرداد 1388

۱۳۸۸ خرداد ۱, جمعه

ببارید بر سیاهی شب هایم
ای ابرهای آبستن!
زیر باران
غرق در برهنگی خیال می شوم
چتری را که به احتیاط برداشته بودم
در عمق گودال فراموشی زنگ می زند
و قایقی که بنا بود از مهلکه برهاندم
به تخته پاره ای سرگردان مبدل شده
کرانه ای به چشم نمی آید
آب اندوه را در خود حل می کند
و موج ها امید را به بیرحمی صخره ها می کوبند
و سیل مرا با خود می برد
ببارید بر سیاهی شبهایم
با شمایم ای ابرهای آبستن!
لیلا 2 خرداد 1388
اینجا به انتظارت که نشسته ام
ستاره ها را به نخ می کشم
و زمان را از ساعت شنی می دزدم.

شب
سیاه همچو زخم خاطره ها
چشمهایت را می جوید.

اینجا و آنجا
شهاب ها به سویت سر می خورند.

و دیرتر
که پر می شوم از تو
مهلت بودن را فقط به ماه می دهم.

حالا که شتابی برای ماندن نیست
آغوشم را با سکوت قسمت می کنم.

لیلا یکم خرداد 1388

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

نفسم عطر یاد تو دارد
عطر کندویی از عسل ناب
که زنبورهایش در جستجوی تو
به رنگین کمان پیوسته اند!

لیلا آخرین روز اردیبهشت 1388
فرشته ی بی همتای من
در آرزوی دیدارت
به فردوس خانه می کشم
پای طوبا به انتظارت نشسته ام بیا!

برای بابا جون عزیزم! خرداد ماهی ست که تو در آن برای همیشه رفتی و جایت سخت در بطن زندگی خالی ست.
دلم برایت خیلی تنگ شده خیلی.
لیلا
بی نگاه تو
چشم ها در خانه ها هیچ نمی بینند

بی صدای تو
حنجره ها در گلو ها هیچ آوایی بر نمی آورند

چشمان منی و صدایم از آن توست
با سری پر شور و دلی پر خون
به هوای دیدن و خواندن
پرواز می کنم در هوای تو!

لیلا 21 ماه می 2009

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۰, چهارشنبه

نگاهم را به شب سپرده ام
تا با اولین ستاره ی صبح
به جانب آبی سفر کند
جایی که شرق و غرب را تو کرانه ای !

لیلا سی ام اردیبهشت هشتاد و هشت

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

دوستت دارم
و حجم حضورت را
حالا و همیشه جشن می گیرم !

29 اردیبهشت 1388

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه

تا هلال ماه

تا هلال ماه
به تو می اندیشم
آن هنگام که شب مرا در کام می کشد
تو را در آتش مدفون کرده اند
یاد بود خاکسترت را در رگ هایم نگاه می دارم
و نامت را در قلبم
خاکستر چه زیبا در خون می شکفد.

ترجمه ی آزاد از شعر Mondnagel از Rose Ausländer
تو هنوز اینجایی

هراس ات را به باد بسپار
موعدت به زودی فرا می رسد
آسمان قد می کشد زیر علف
و رویاهایت به نا کجا آباد سقوط می کنند.
هنوز میخک خوشبوست
هنوز پرنده می خواند
و تو عاشق می شوی هنوز
و کلامت را هدیه میدهی
تو هنوز اینجایی
باش آن گونه که هستی
ارزانی کن هر آنچه که داری

ترجمه ی آزاد از شعر تو Du bist noch da از Rose Ausländer

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۷, یکشنبه

شب های پر شعرم
بی حضور چشمانت
سراسر مرثیه اند.
از در درآ عزیز
تا به برکت حضورت
عاقبت غزل بسرایم!

18 مای 2009
ترجمه ی آزاد از اشعارHilde Domin
چشم اندازهای فانی
باید رفت
و چون درخت باید بود.
ریشه ها در خاک
یعنی گذر چشم اندازها و استوار ایستادن ما!
باید نفس را در سینه حبس کرد
تا باد از وزیدن باز افتد
و هوای غریب دورمان گردیدن را بیاغازد.
تا آن جا که بازی نور و سایه
سبز و آبی
اشکال قدیمی را دوباره تصویر کند!
و به خانه برسیم
جایی که میتوا ن نشست و
تکیه داد.
انگارکه بر مزار مادر نشسته ایم.
........................................................................................................................................................................
اینجا
کلمات
این کودکان ناخواسته ام
بر خود می لرزند.
بیایید
می خواهم بر سر انگشتان گرمم
بنشانم ا تان.
پروانه ها در زمستان
خورشید
رنگ پریده چون ماه
اینجا هم می تابد.
در این سرزمین
که بیگانه بودن را
با جرعه ی جان سر می کشیم !

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

ترجمه ی آزاد از چند شعر از
Rose Auslaender
پشت دیوار
راوی افسانه ها رویا را نفس می کشد.
زندگی را ستایش می کند
عشق را با رنگ جادویی اش
و سبزی حقیقت را.
در هر پنج قاره
پشت دیوارها
راویان افسانه ها
زندگی را ستایش می کنند و
عشق را.
.........................................................................................................................................................................
من همان مرجان دریای خاطراتم
در انتظار نسیم نشسته ام
مرا صید کن بانو
و بر گردن بیاویز
این همه ی خوشبختی من است!
.........................................................................................................................................................................
در لحظه های تردید می سرایم
و در لحظه های خوشی
شعر در من سروده می شود
کیستم اگر ننویسم؟
........................................................................................................................................................................
پیشگویی کولی به حقیقت پیوست :
سرزمین ات تو را ترک خواهد کرد...
آدمها و خواب را گم خواهی کرد...
با لبان بسته با مردمان غریب سخن خواهی گفت...
ومعشوقت تنهایی در آغوشت خواهد گرفت!
.......................................................................................................................................................................
در اعماق رویاهایم
زمین خون می گرید.
در چشمانم اختران لبخند به لب دارند.
در پاسخ آنان که با پرسش های رنگ به رنگ
به سراغم می آیند
می گویم به سراغ سقراط بروید!
گذشته مرا سروده است و
وارث آینده ام
نفس ام - اکنون - نام دارد!
اندوه از چشمانم سر می رود از رفتنت
خشم می جوشد از لبانم از سکوتت
تردید قل قل می کند در رگهایم از ندانسته های مکررت
هیچ با خودت فکر کرده بودی حتی برای یک لحظه
این اندوه این خشم این تردید بعد از تو
تا دیدار دوباره چه بر سرم می آورد؟

لیلا اردیبهشت 88
ابرها را تماشا میکنم
در آسمان دنبال هم می دوند .
طرح چشمانت کو؟
ازآبی خاطرم محو شده اند ؟

لیلا روزی از روزهای بهار 88
دیگر نه از دوریت بی تابم
و نه به نیامدنت فکر می کنم !
روزها یی را پیدا می کنم
که در حسرتت گم کرده بودم!

لیلا 25 اردیبهشت 88

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه

به هوای در آغوش گرفتن سایه ات
روی سنگفرش کوچه دراز میکشم
برق سبز چشمان گربه ی همسایه
رعشه بر اندامم می اندازد

لیلا 25 اردیبهشت 1388

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

سنگ می اندازی به دریاچه ی ذهنم
خاطراتت موج میزنند
سنگینی یادت اما
در اعماق خاطرم ته نشین می شود

لیلا اردیبهشت 88
حالا که نیستی
از کفشدوزکی خجالت می کشم
که دانه های شب رنگش را
برای گردن آویزت به من هدیه داده بود
و از سینه سرخی که می خواست
پرهایش بادبزنی در دستان تو باشد
و از پروانه ای که بال هایش را
به من عاریه داد
تا پیرهنت شود


لیلا 23 اردیبهشت 1388

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

روزی ده بار صد بار هزار بار عاشقت می شوم
بربال کدام ستاره می آیی
تا همه افق ها را در جستجوی نگاهت زیر و رو کنم؟

لیلا 21 اردیبهشت 1388

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

کبوتر قلبت در گودی دستانم لانه کرده
دستانم را
حتی برای در آغوش کشیدنت
از هم باز نمی کنم
مبادا وحشت زده از آشیانش پرواز کند.

لیلا 21 اردیبهشت 88
در جستجوی نامت
هزران کتاب را ورق زدم
شعرها
قصه ها
افسانه ها
خواندم و دوباره خواندم
حالا همه ی غزل ها را از حفظم
همه داستان ها را خط به خط می شناسم
قهرمان قصه ها همه دوستان من اند
اما نشانی از تو نیست
کجا پیدایت کرده بودم ؟

لیلا بیست اردیبهشت 1388
چشمانم را که باز می کنم نگاهت زنده میشود
تاب و قرارم نیست
دوباره می خوابم !

لیلا اردیبهشت 88

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۸, جمعه

تو

تو نه شعری نه سرودی
نه خیالی و نه خوابی
نه سلامی نه وداعی
غزل قصه ی مایی !

تو نه بارون نه بهاری
نه نسیمی نه سحابی
نه ستاره نه شهابی
تو همان ماه تمامی !

تو نه رودی نه یه چشمه
نه یه جنگل پر قصه
نه سپیدی نه سیاهی
تو همه رنگین کمانی !

نوشته شده در روزهای نوجوانی
یاد آن روزهای خوب بی دغدغه به خیر!




































تو همان رمز حیاتی!















لیلا 18 اردیبهشت 1388
هنگامی که تو را به یاد می‌آورم
و از تو می‌نویسم
قلم در دستم شاخه گلی سرخ می‌شود
نامت را که می‌نویسم
ورق‌های زیر دستم غافل‌گیرم می‌کنند
آب دریا از آن می‌جوشد
و مرغان سپید بال بر فراز آن پرواز می‌کنند
هنگامی ‌که از تو می‌نویسم مداد پاک کن‌ا‌م آتش می‌گیرد
پیاپی باران بر میزم می‌بارد
و بر سبدِ کاغذهای دور ریخته‌ام
گل‌های بهاری می‌رویند
و از آن پروانه‌های رنگارنگ و گنجشگکان پر می‌گیرند
وقتی آن‌چه نوشته‌ام را پاره می‌کنم،
کاغذ پاره‌هایم
قطعه‌هایی از آینه‌ی نقره می‌شوند
مانند ماهی که روی میزم بشکند...
بیاموز مرا چگونه بنویسم از تو
یا
چگونه فراموشت کنم.
-----------------------------------------------------------------------------------------------
قطعه ی فوق از غادةالسمان شاعره‌ی معاصر و پرکارترین ادیب عرب است. عاشقانه ی بالا از او را بسیار دوست می دارم و لذت
درک این همه لطافت و مهر را با همه ی آنهایی که مثل من عاشق اند تقسیم می کنم.
لیلا

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

و اشک رازی ست
لبخند رازی دیگر
وعشق سرآمد همه رازهاست
اشک های شباهنگم لبخند عشق من اند

قصه نیستم که بازگویم کنی
نغمه نیستم که زمزمه ام کنی
سرودی پنهانم
در انتظار فریاد شدن

لیلا شانزده اردیبهشت 88
وقتی در خوابی
معصومیت عجیبی از پلکهایت چکه می کند
گونه هایت را طی می کند
و در مسیر خطوط صورتت جاری می شود
و این معصومیت عظیم و
آن چشمهای غمگین
هر بار
مرا غافلگیر می کنند
مثل کشف یک بنفشه ی زیبا
زیر برف
مارس 2009