۱۳۹۰ دی ۸, پنجشنبه

خواب دیدم نگاهت از آینه سر می رود
و دندان هایم یکی یکی فرو می ریزند
آسمان چشم بر خستگی هایم می بندد
و ستاره های بالدار از شبم فرار می کنند.
وقتی دلت برای صدایم تنگ نمی شود
دهانم طعم باران می گیرد
و تصویر شکسته ام در آب صد تکه می شوند
بیدارم کن
این جا
منم
و آغوشی که سال هاست
امنیت را گم کرده است

لیلا
هشتم دی ماه نود

۱۳۹۰ دی ۶, سه‌شنبه

حرف های عاشقانه به دهانت نمی آیند
از دروغ های همیشه بگو.
وقتی روی زخم هایم قد می کشی
چشمهایت را ببند
مرا ببوس گل نراقی را زمزمه کن
واز سر بی حوصلگی
روی دست هایت بایست
دنیار را وارونه ببین
و مرا
که برای آخرین بار
از تو می میرم...

لیلا
ششم دی ماه نود

۱۳۹۰ آذر ۲۹, سه‌شنبه

پشت این پنجره
این قاب
نگاهم نگران دلتنگی های توست
که وعده هایت را
با گوش های اشتیاق می شنوم
و خنده های دروغین ات را
با لب های سرخ می بوسم.
برای سردی دستهایت
دستکش های دل تار بافته ام
و زیر تردید قدم هایت
گلیم های خوش نگار انداخته ام
این تن های بی سر و
این سینه های بی دل
که سوغات آورده ای
در صندوقچه ی یادم پنهان می کنم
و وانمود می کنم هنوز
در آغوش چشم های تو خوابیده ام

لیلا
آخرین روز پاییز نود

۱۳۹۰ آذر ۲۸, دوشنبه

دیر آمدی عزیز
مرغ از قفس پرید
این لولی سرگشته را
بیش از این ها اسیر نتوان کرد...
پرهای کنده ، بی نوا دلم
تازیانه دلتنگی ، کبود است تنم
دلبسته ام به آن پرواز
که ماه را آشیان کند
و آسمانی که
وسعت تنهایی را
همرنگ چشمان تو باشد...

لیلا

۱۳۹۰ آذر ۲۷, یکشنبه

عاشق تر از آنم که پنهان کنی مرا
خیالت که می وزد بر چهار سوی بودنم
موهایم را تا ماه تاب می دهد
دستی از آن سوی خیال
خالی هوا را چنگ می زند
و رگ هایم از شعر و زندگی خالی می شوند
خاطرات را که وارونه می کنم
چشمهایت از قاب بیرون می افتند
وهجرت خنده هایت
دیوارحافظه ام را زخمی می کند
در این میانه ی غم ناک
گوشواره هایی که تنها یادگار های تواند
سنگینی لاله ها را پاره می کنند ...
لبریزاز سکوت
بر تیغ خواب رها می شود تنم
و خستگی را با خیال نوازش هایت فراموش می کنم.

لیلا
بیست و هفتم آذر ماه نود

۱۳۹۰ آذر ۲۱, دوشنبه

هیچ کس دیوانگی هایم را
به اندازه تو دوست نداشته است
خیال کن
جایی گوشه ی باغچه ی دلت
تنها نشسته ام
و از هزارتوی پریشانی ام
به پنجره ات سرک می کشم
وقتی لمس می کنی قلبم را
لبخندم در چشمانت وارونه می شود
و خط های مهربان پیشانی ات
سرگردانی ام را صبورانه راه می برند
من به آغوش تو بر می گردم
و هرگز هیچ کس مثل تو
خستگی هایم را خواب نمی کند

لیلا
بیست و دوم آذر نود

۱۳۹۰ آذر ۱۷, پنجشنبه

در این میانه من ام
سنگین سرم از تردیدهاست
می چرخم
و می چرخم
تا بر کویر حیرت فرو می شوم
حالا تو انگار کن نمی بینی
و برای رفتن هزار دلیل داری
این سطرها برای تو نیست
تکرار خاطره ای ست از حرف های نگفته
و بغض های پنهان شده
حالا خیال کن
عاشق بوده ای
و برای خداحافظی یک دنیا جواب داری...

لیلا
آذرماه هزارو سیصد ونود
خواب دیدم
برپنجره ام تابیده ماه
راست می گویند
خواب زن چپ است
تو تا همیشه غروب کرده ای...

لیلا
هفده آذر نود

۱۳۹۰ آذر ۱۶, چهارشنبه

زنجیری غربتم
شعرهایم گواه آوارگی ست
زنی که چشم هایش
آرزوی رسیدن ها را می بارد
و شانه هایش
سنگینی رفتن ها را صبر می کند.
نمی خواهم دوباره پیدایم کنی
و به عاشقانه هایم بی صدا بخندی
می خواهم در آغوشی پنهان شوم
که بودن ام را باور کند...

لیلا
شانزدهم آذر نود
همان کافه قدیمی
همان گوشه دنج
و نگاه تو
که در فنجانم یخ می زند...

لیلا
آذر 1390

۱۳۹۰ آذر ۱۵, سه‌شنبه

یادم باشد
دلتنگت شوم
و فراموش کنم، بی خداحافظی رفته ای
می آیم و می روی
و نیمه ای از من و ما
تا آنسوی تنهایی، آواره ی فاصله هاست ...

لیلا
آذرماه 1390

۱۳۹۰ آذر ۸, سه‌شنبه

مادر بزرگ می گفت
پلک راستت که بپرد
خبرهای خوب خواهی شنید
حالا نیست که ببیند
تو رفته ای و
پلک راستم بی وقفه می پرد...

لیلا
آذر 1390
آغاز که می شوی
فراموش می کنم
چه تنها بوده ام
و حرف هایت باغ های بی برگی را
هزار باره شکوفا می کنند
من پرنده خیال پردازی هستم
که پرواز را در آشیان تو گم کرده است
و لحظه های بی تابی را بی صدا
بر پاره های روز و شب ام می دوزم
محبوب من
تو هم آواره ای مثل شعر من
که تنها در هوای تو غزل می شود
و از ما تنها لب هایی می مانند
که دوستت دارم را تکرار می کنند...

لیلا
هشتم آذر ماه نود
بر من فرود آی
همچون صبحی برفی بر سکوت کوه ها
بر خستگی هایم ببار
سپیدم کن
سردم کن
بگذار خاک تنم
از سنگینی بودنت
چاک چاک شود
و سنگ دلم
ذره ذره
آه آه
در وجودت
آب شود
بر من فرود آی
بی لحظه ای درنگ
که عمر روزهای زمستان تنگ است...
صدای سقوط قلبم را بر سطرها می شنوم
تو در واژه ها راه می روی
و حضورت
دلیل شاعر شدنم...

۱۳۹۰ آذر ۱, سه‌شنبه

حرف ها در دلم زنگ می زنند
گلایه ها را به باد خواهم گفت
هیچکس مثل تو تاریکم نکرد
یک پنجره برای تابیدنم بس است
خیال می کنم گوش ات با من است
و این سکوت عاقبت به تفاهم می رسد
روزهای سرد آذر فرا رسید
ومن هنوز در آستان نرسیدن ام

لیلا
اول آذر 1390

۱۳۹۰ آبان ۳۰, دوشنبه

مدت هاست که خیانت می کنم ،
به دستهایت
به نگاهت
به بوی تنت.
وقتی نیستی
تنهایی را در آغوش می کشم
با درد همبستر می شوم
و لبهای دوری را می بوسم.
این اعتراف نیست
حقیقتی گزنده است
و من هرگز از این هرزه گردی پشیمان نیستم...

لیلا
دوم آذر ماه 1390

۱۳۹۰ آبان ۲۹, یکشنبه

بوی خون می آید
بوی دلتنگی
بوی جنون
چیزی در هوای اتاق معلق مانده است.
صدای درد می آید
صدای گریه
صدای بهت
و حسرتی که قد می کشد در این سکوت.
به لب هایت نگاه می کنم
به سینه ام
و حرف هایی که هرگز نگفتی
دیگرشک ندارم
مرا به خاطره ها سپرده ای...

لیلا
آبان 1390

۱۳۹۰ آبان ۲۶, پنجشنبه

از سطری به سطر دیگر
واژه ها از دستانم لیز می خورند
هزار فعل صرف نشده
به من می خندند
انگار مفعول بی واسطه هرگز ندیده اند.
بی رمق روی کاغذ نشسته،
درگیر فاعل های ناشناخته ام
مبهوت صفت های برترین
درگیر قیدهای همیشه ام.
نقطه های سرگردان این گوشه ، آن سو
و من که لبریزم از سوال های بی علامت
تو را به حرمت نانوشته ها
و آبروی افسانه ها
رها کن خیالم را، رها
بگذار دوباره بنویسم.
لیلا
سی ام آبان 1390




وقتی هوا از نبود صدات پر می شود
چشمانم بهانه ی باران می گیرند
و من خیالت را با سکوت تقسیم می کنم ...

لیلا
25آبان 1390

۱۳۹۰ آبان ۲۴, سه‌شنبه

دلم به بوی درد آغشته است
دستانت به بوی دلم
فاصله ها آنقدر بزرگ شده اند
که بر حرمت چشم شوریده اند
قسم خورده بودم
رویا در استخوان بپرورانم
و یادت را
در یاخته ها تکثیر کنم
باور نداشتم اما
این روزها مریم ها فراموش کار و
زهدان حافظه ها سترون است
بگذار بی قراری در دلت دست و پا بزند
و زخم هایت جوانه کنند
تا فراموش کنی
خاطره ها را مثله کردم
و لب هایم را به سیاه مست سکوت بخشیده ام...

لیلا
24آبان 1390

۱۳۹۰ آبان ۲۳, دوشنبه

درختی روییده در دلم
برگ هایش شکل دهانت
و پرندگانی عجیب
در من لانه ساخته اند
که به هیچ کرانه ای کوچ نمی کنند
آغوشت شرق بنفشه است
و مکانی امن برای عاشق شدن
واژه ها از سرانگشتنام می چکند
روی پوستت می نشینند
و لب بسته می گویند
بخوان
به نام زندگی
به نام عشق
به نام ''ما'' بخوان
و گلویم صدا را گم می کند
وقتی خیالت شعرم را نوازش می کند

لیلا
بیست و سوم آبان 1390

۱۳۹۰ آبان ۲۲, یکشنبه

می گویم: نرو
تو دلگیر میشوی
وهرگز نمی فهمی
آن سوی این کودکانه ی غریب
عاشقانه ای عمیق نهفته است...

لیلا
پاییز 1390
از چشمت می افتم
و در آغوش سردترین فصل ها فرود می آیم
نگاهت دور می شود
و من عریان ترین درخت پاییز می شوم...

لیلا
بیست و سوم آبان 1390
مادرم
و فرقی نمی کند ترکم کرده باشی
یا قهر کرده باشم.
مادرم
و مهم نیست دوستم داشته باشی
یا دستانت را گم کرده باشم.
دخترم هست
سرشار از آرزو و خنده های بی پروا
و گرمایی که قلبش به کاشانه ام می بخشد.
مادرم
و نگرانم نباش
که دلواپست نیستم
دخترم هست
و هزار بهانه برای آسمان آبی فردا ...

لیلا
آبان 1390

۱۳۹۰ آبان ۲۱, شنبه

همیشه شعر زبان دوست داشتن نیست
گاهی واژه ها پیام آوران درداند
و سطرها ملهمان رسولان جدایی
همیشه ماندن دلیل دوست داشتن نیست
و رفتن ساده ترین پاسخ ندانستن
گاهی که فاصله ها درمان زخم ها می شوند
و نبودن ها برهان فراموشی ها،
دلتنگی دلیلی می شود برای دور از هم ماندن
و صداقت تازیانه ایست بر تن دوستی
گاهی بغض ها نشانه های آرامش اند
و اشک ها ویرانگر آشیانه ها
و درست در همین لحظه هاست
که به چشم هایم شک می کنم
و به قلبم
که هنوز بعد از این هبوط
به طلوع ستاره امید دل بسته است
و با صدای بلند با خود می خندم
که چه ساده باورم هنوز...
لیلا
یک بامداد دوازدهم نوامبر دوهزارو یازده

۱۳۹۰ آبان ۲۰, جمعه

تنها که می شوم
ثانیه ها می ایستند
پنجره دهان باز می کند
و آینه تصویرم را می بلعد
گیسوانم سیاه
لب هایم سرخ
و قلبم آبی ترین منشور آسمان است
غلت می زنم بر چروک خسته این شب ها
ودستهایم حجم تاریکی را در آغوش می گیرند
که نشانی از ستاره ندارد
و گلویم صدایی را کم می آورد
که با آواز سینه سرخ ها قرابتی ندارد
حس می کنم شانه هایت را
در آستانه وهم گم کرده ام
و خستگی هایم
درتکرار فاصله ها پر رنگ می شوند
دوباره عاشق می شوم
واین بار از همبشه تنها ترم...

لیلا
بیستم آبان 1390

۱۳۹۰ آبان ۱۹, پنجشنبه

کبک دلم برف می خواهد
تا دور شدنت را نبیند
چشمم تحمل اشک ندارد
و خواب، تحمل چشمم .
در من جاده ایست
که تا بی نهایت تو پیچ می خورد
و گوش هایی که از صدای گلوله پر می شوند
دستهای سرخ تو،پوشانده پیکرم
و پرنده ای که صید خنده هات می شود...

لیلا
آبان 1390
زندگی اکران هزار باره ی یک بازی قدیمی است
زن ها بدون دلتنگی زیبا نمی شوند
و مردها هم پای سکوت است که بالغ می شوند
و انگار خوشبختی تنها حادثه ایست که تقلید نمی شود...

لیلا
نوزده آبان نود

۱۳۹۰ آبان ۱۸, چهارشنبه

رنگ به رنگ بنفشه ها ، عجیب
به نگاهت سنگ می زنم
بال به بال پروانه ها ، غریب
به پروازت بند می زنم
من،
نه گلی
نه آسمانی
نه ستاره ای
که دلم لک می زند برای انار
که خیال می کردم دانه های قلبت
سرخ سرخ ، تمام عیار
به لب هایت بوسه می زنم
تو ،
نه بغضی
نه گریه ای
که شعری از گلوی من
و فریادی شکسته بر جناغ سینه ام ...

لیلا
هجدهم آبان ماه 1390

۱۳۹۰ آبان ۱۵, یکشنبه

روبروی کلیسای نوتردام
کافه ای ایست که
چای سیاه دارجلینگ اش
به لعنت خدا هم نمی ارزد!
چند ساعت گذشته از نیمروز
آفتاب و نسیم پاییز
من و تو
شانه به شانه، کنار هم
کاش میشد خاطرات را
آونگ میزها صندلی ها ،
فنجان ها و قوری ها کرد
و آسمان آبی آن روز را
تن پوش روزهای خاکستری فردا ...
و دوباره سرگردان رویا شد
ودر امتداد رود سن
تا مرز دوست داشتن دوید...
لیلا
پاییز 2011
زنی از جنس خیال
برهنه تر از پاییز...
دلش را به تند باد حادثه می سپارد
تا عاقبت تو را
از فصل تردید ها بیرون کند
اگر به دیدنم آمدی
برایم یک دسته گل نسرین بیار
و لبخندی که در متن آن به آغوشت بازگردم...

لیلا
ششم نوامبر دوهزار و یازده

۱۳۹۰ آبان ۱۲, پنجشنبه

ماه ام
قرص تمام
روشنی بخش شبهات
در محاق نمی گنجم
هلالم مخواه
یا به سوسوی ستارگان بسنده کن

لیلا
دهم آبان 1390

۱۳۹۰ آبان ۹, دوشنبه

انگار هرگز نرفته ای
که پاشیده می شوی روی لحظه هایم
و صدایم درد می شود در رگ هایت
که عادت کرده اند به نوازش هایم.
و خط های پیشانی ات
که عمیق تر می شوند از بو سه هایم
با چشمان بسته نگاهت می کنم
که با دلم می بینمت
و باور می کنم
خوابی که با تو طی کرده بودم را
در سطرهای شعرم دوباره پیدا می کنم
خاطراتت را به خواب هایم بفرست
تا زخم های تردید در آینه فراموش شوند...

لیلا
آبان 1390

۱۳۹۰ آبان ۸, یکشنبه

هم بازی دست های توام
هم پای دیوانگی ها
هم پیمان سرگشتگی هات
به نگاهت هوایی می شود دلم
سرت را بالا بگیر
نگاهم کن
در بستر این لاجوردی
چشمان توست
که سپیده را تماشایی کرده...

لبلا
هشتم آبان 1390

۱۳۹۰ آبان ۶, جمعه

هنوز نفس می کشد زمین
هنوز قدم می زند نسیم
و رفتنت در بارش برگ ها معنا می شود
چه ساده است رفتار زندگی
امروز که سفره ی دل پهن می کنیم و
فردا که دانه ی اندوه جمع می کنیم...
لیلا
ششم آبان 1390

۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

مهریه ام را به دستانت می بخشم

از آغوشت جدا می شوم

و عقد نامه پوشالی امان را

هفت بار در چشمانت تطهیر می کنم

هنوز بکارت لب ها و

معصومیت قلبم درد می کند

تیر می کشد

یخ می زند...

احساس می کنم

زنانگی ام با رفتنت عاریه ای شده است

و بلوغ در چهل سالگی

برهنگی ام را به انزوا می برد

خسته ام از خواستن های بی انجام و

نخواستن های مدام

از داستان های ساختگی تحمل و

لبخندهای باسمه ای وفا

در حیرتی پراکنده می شوم

که بودنم را چون کاه بر باد می دهد...


لیلا

پاییز 1390
باد بود
و ابر بود
و آفتاب
و دستان تو که نفس ها را محکم گرفته بود
آه بود
و اشک بود
و شعر بود
و نگاهت که روزگارم را دیوانه می کرد
این واژه ها که می ریزند بر تنت
و این خنده ها که می شکفند بر پیرهنت
بوی باران می دهند
و طعم اشک
و خاطرات زنی که خواستنش آغوشت را شعله ور کرد...
لیلا
چهارم آبان 1390

۱۳۹۰ آبان ۲, دوشنبه

مو سپید نکرده ام در آسیاب زندگی
صبر از تو سیاهم کرده است
زاده شدم تا تحمل را بر دوش کشم
می میرم تا غربت را جاودانه کنم ...

لیلا
یکم آبان ماه 1390

۱۳۹۰ مهر ۱۹, سه‌شنبه

جهان انگار
جایی میان لبخند هامان سرگردان مانده است
روزها ، به نیامدنت عادت کرده اند
وشب ها ،تاریکی را با چشمها تقسیم می کنند
نبودنت
روانداز صد تکه ای ست
که تنهایی ام را گرم نمی کند...
لیلا
نوزدهم مهر هزارو سیصدو نود

۱۳۹۰ مهر ۱۵, جمعه

تا سنگ می شوی
آب می شوم
شاید روزی به دلت راه باز کنم
تا جاری شوم
کوه می شوی
تا صعود کنم به بودنت
از مرگ دل بریده ام
آب نمی شوی
سنگ می شوم ...
لیلا
مهر 1390

۱۳۹۰ مهر ۱۳, چهارشنبه

گوش کن محبوب کوچک تحملم
من از نبود صدات حرف می زنم
که نمی دانی پاییز فصل من نیست
و رنگ ها در جامه دانم همه خاکستری ست
که دیوار امتداد نیامدن است
و جاده دلیل دور شدن
که نمیدانی چگونه ببوسی ام
و نیستی که در آغوش بگیری ام
و نمی آیی تا ببارانی ام
و خیال می کنی کوه به کوه میرسد
و آدم به آدم نمی رسد
و می خندی که ، هرگز نفهمیده ام!
بدان این روزها زمین گرد نیست
آسمان، گنبد فیروزه ای نیست
و ماه شبهای تاریک را فروغی نمی بخشد
این روزها ،زن ها تاجر
مردها شعبده باز
و زندگی دالان تاریکی است که در آن گیج می خورند
و من
آنقدرازآدم ها دورم
که دلتنگ ثانیه ها هم نمی شوم ...

لیلا
سیزده مهر 1390

۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

دست بی دست تو
پاییز می شود بهار
آنجا که تو باشی
رویا آبی تر از آسمان
و بیداری
خوابی ست به تعبیر آمدنت

لیلا
೮ مهر 1390

۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

زنی بودم
معشوقی که آغوشش مرکز هستی بود
شعرهایم را به آتش کشیدی
بر نگاهم تابیدی
امروز زنی مانده از من
سایه ای که در دوردست غروب می کند
سطرهایش را به فراموشی سپردی
بر دستهایم گریستی
وبودنم را انکار کردی...
دیگر دیر است
برای نوازش دلتنگی ها
و انگشتانت خسته تر از همیشه
چین های پیرهنم را گم می کنند.
چشمهایت صدایم نمی کنند
و قدم هایت که چرخ می خورند در اتاق
تاریکی شب ها را طی نمی کند
به هر طرف بر می گردم
سایه ات گم می شود
و صدایی شبیه نفس هایت در گوشم تکرار می شود
من ایمانم را به حضور تو فروختم
تا شانه هایت آشیان دوستی باشند
از آینه بیرون بیا
از قاب عکس
از چارچوب پنجره
آغوشم امروز تنها تر از همیشه است...

لیلا
پاییز1390

۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه

برای تو که نیستی
از هستی حرف می زنم
وقتی دلتنگی هایم کبود می شوند
و خنده هایم بی رنگ
چه فرقی می کند که هستی
وقتی از نیستی لبریز می شوم

لیلا
مهرماه هزارو سیصد و نود
بگذار این اتفاق ساده بیفتد
که من، فراموش کنم نیستی
و تو، وانمود کنی می خندم...

لیلا
5مهر 1390

۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

از من زنی بساز
تا کلمات را برایت برقصاند
و شعرهای زیبا برایت بزاید
تا قناری ها را برایت بخواند
و نگاهت را بمیرد.
از من زنی بساز
تا بیاویزد رویایت را به مهتاب
و رسم کند انگشتانت را بر آفتاب...
چشم هایت مرا یاد کسی می اندازد
که هزاران سال قبل
بر حافظه باران می بارید
و دستان مهربانش
بی گناهی نوازش را تعمید می داد
این ساقه نیلوفر
که جدا شده از تنم
آغوشت را به دهلیز های گم شده می برد
تا زنی شبیه من
پاره های دلت را دوباره به زندگی بدوزد...
لیلا
29شهریور 1390

۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه

یادت هست روزی که بوسیدمت
در آغوشت خاکستر شدم
و با چشمهایت خوابیدم؟
یادت هست لحظه ای که نوشیدمت
در دستانت سیل بودم
و با لبخندت همبازی شدم ؟
آن روز زنی در من زاده شد
تا حسرت دیروزهایت را یک جرعه بنوشد
و قلبش گهواره ای باشد برای بیخوابی هایت
و امروز رویایی را بر تن می کند
که پیچک وار تنهایی ت را در آغوش می گیرد
و گونه های نبودنت را
عاشقانه می نوازد.
محبوب بی نیازم
ای صبور همیشگی
آن روز را یادت هست؟

لیلا
17شهریور 1390

۱۳۹۰ شهریور ۱۰, پنجشنبه

از تو می نویسم
و بنفشه ها در دفترم رنگ می گیرند
تمام قصه از اینجا شروع شد
از تهران
شهری که تو را به من هدیه داد
و خیابان هایی که ماه با تو در آنها پرسه می زد
و گوشه ی امنی که جایی شد برای دلبستگی
به دستهایم نگاه می کنم
و رد نوازش های تو را می بینم
و اینکه حالا این آوند های ظریف
دوراز تابش ات چقدر بلاتکیف اند
در امتداد آبی واژگان
جاری لحظه های با تو بودنم
و سبزی نگاهت را چون برگچه ای لطیف
بر پاره های تن می دوزم
نمی دانی چقدر دوست ندارم
با اشک ها تقسیم ات کنم
و چقدر دوست ندارم
در دالان دلتنگی ها سرگردان شوم
باد می آید
ابرها شبیه دوری ما می شوند
و من از صدای تو دور می شوم
و از خودم
و از تهران
شهری که تو را به من هدیه داد

لیلا
دهم شهریور 1390

به تعبیر آسمان
عشق معجزه ایست که
مومن ترین پیامبران را آواره کو ه ها می کند
و من که ایمان آورده ام به آب
دریا را به تشنگی سجده می کنم
افامه می بندم بر صلابت باد
و وضو می کنم با طراوت ابر
ساحت مقدسی ست، ساحت باران
پر جذبه همچون کعبه ی قلبت
گوش کن محبوبم
من اجابت تنهایی شبهای توام
آیه های خلقت از انگشتانم جاری ست
و روح قدسی آرزوها
در سیاهی چشمانم دمیده می شود
از اولین روز خلقت
به چشمانت اقتدا کردم
تا کائنات شکل دست های تو گرفتند
نگاه کن
اوراد آسمانی
سالهاست در موج گیسوانم آواره اند
و نفس هایم امروز
بوی غربت یوسف گرفته اند
نزدیک تربیا
من به ریشه های اندوه
به عمق بودن خیلی نزدیکم
دلم را در آغوش بگیر
رستگارم کن...
لبلا


شهریور 1390

۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه

میلادت همین روزهاست
همین ساعت ها
خیالت همین جاهاست
همین کناره ها
چشمانت همین اطراف
همین گوشه هاست...
می خواهم ببوسمت
نیستی
خواب می بینم
هوا روشن است
شهریور از راه می رسد
می آید تا در حضور نسیم
شعر تو را تکرار کند
تا آسمان نقش لبخندت را ببارد
تا رودها در نام تو جاری شوند
ومن همیشه می دانستم این وقت سال
پر از صدای بال پروانه هاست...

لیلا
شهریور 1390

۱۳۹۰ مرداد ۳۱, دوشنبه

بهارم باش
پاییزم
تابستانم شو
زمستانم
موهایم را بباف
بگذار دستانت رنگ شب بگیرند
شانه هایم را نوازش کن
شاید زمهریر تنم اسیر شعله شود
ببوس مرا
بارها و هزاران بار
تا دوزخ لب ها
به آفتاب سلام کنند
اینکه می خواهم پرنده ات باشم
حقیقت غمگینی است
که پرواز را به اوج تنهایی می برد
و غربت که در انتهای بودن
آهسته صد ساله می شود

لیلا
بیست و یکم آگوست 2011

۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه

در من مسافری
با خیال رفتن...
لب هایی با زمزمه ی رسیدن...
و چشم هایی به رنگ دلتنگی...
می خواهم زنی باشم
خالی از کابوس نرسیدن...
لبریز از رویای ماندن...
و آغوشی که به خانه ی تو باز شود.
لیلا
سی ام مرداد90

۱۳۹۰ مرداد ۲۶, چهارشنبه

روی استخوانهایم که می رقصی
رنگین کمان تنم آبی و بنفش را کم می آورد
و خواهشی کبود
از رگ ها بالا می رود
لبخند جامانده بر لبها
ته مانده ی آتش سیگارت
و خاکستری از اندوه
که سر ریز می شود از انحنای بازوها...
برایم چای می ریزی و
من گونه ها را در آینه نقاشی می کنم
دلشوره ام به استقبال رفتن می رود
وقتی کلید را در دستانت می فشاری...

لیلا
27مرداد 1390

۱۳۹۰ مرداد ۲۴, دوشنبه

هم پای واژه ها
که زنجیری نام تو اند
تا ادامه ی درد راه می روم
و یادت همین جا
نزدیک تر از آسمان
اندوهم را در آغوش می کشد
نگاه کن
حافظه نوازش
دلواپسی لحظه ها را
چگونه بر باد می دهد...

لیلا
نیمروز بیست و چهارم مرداد هزار و سیصد و نود

۱۳۹۰ مرداد ۱۷, دوشنبه

می بوسمت و ستاره های چشمانت
خلوتم را در آغوش می گیرند
خیال کن این تن
این خسته ی صبور
میعادگاه توست
با خدایی که مرا با نگاهت آشنا کرد
خیال کن دستانم آفریده شدند
تا دردهای تو را مصلوب کنند
خیال کن سرمازده گنجشکی
در ایوان حضورت تکه های آفتاب می جوید
و ماه اینجا میان سینه ام
تنها برای شب های تو می تابد
هنگام , هنگام رفتن است و خط های پیشانی ات
حکایت جاده های دور را سر می دهند
ومن لبخندت که طعم چای می دهد و اندوه را
یک جرعه می نوشم ...

لیلا
مرداد نود

عطر نگاهت نشسته بر پیرهنم
کنار دستهای تو
روی خیسی گونه ها
طرحی از چشمانت
صدام را به خلسه می برد...
و تعبیر تنهایی
زیباست مثل لبخندت
انگار از نبودنت لبریز می شوم
و تو در خواب هایم راه می روی...

لیلا
17مرداد 1390

۱۳۹۰ مرداد ۱۱, سه‌شنبه

مرد شهریور
ای رویای آبی
نگاه کن
شعرم از انگشتانت چگونه غزل می نوشد
و کاکلی های بی قرار چشمانم
چگونه ترانه ی سفر را
در آسمانت به پرواز می کشند
در گرگ و میش رهایی
جایی میان رفتار تشنگی و نجابت دستانت
ستاره بختم روشنی را طلوع می کند
و من آفتاب ناگزیر حضورت را
به آشیانم می خوانم
و تمام زنانگی ام پروانه ای می شود
که پیروزی عشق را فاتحانه جشن می گیرد

لیلا
تهران
اول آگوست دوهزار و یازده

۱۳۹۰ تیر ۱۶, پنجشنبه

نگاهت آویزان گوشواره هایم
از رفتن می گویی و
هزار درد بی درمان
دهانت از دروغ های بزرگ گیلاس می چیند
و آغوشت طعم فراموشی را تکرار می کند
محبوب من
ای خنیاگر غریب
داستان هایت را به دیگری بفروش
دیگر حرف هایت را به یک ارزن نمی خرم !

لیلا
تیرماه نود

۱۳۹۰ خرداد ۲۹, یکشنبه

خدا از سر تقصیرم بگذرد
یادت را با چه قساوتی
در سینه سر بریدم
زنده بود هنوز
نفس می کشید چه سخت
چنگ می انداخت بر گلو
و اتماس می کرد به عجز
مثله اش کردم اما
با چه شقاوتی
تا تکه هایش را بیشرمانه به حسرت عاشقانم بفروشم
هرگز بر من نمی بخشد خدا که
گونه های زرد نبودنت
را با دستان خون آلودم گلگون کردم
و اشک های شوربختی و جدایی را
بی لحظه ای درنگ به تالاب دیروزها سرازیر کردم ...
می دانم دیگر صدایت
به آشفتگی روزهایم سنگ نمی زند
و سبزی نگاه غریبت
اجزای بودنم را متلاشی نمی کند
من سرا پا نیاز به استقبال فراموشی می روم
و طناب رهایی را برگردن دوست داشتنم محکم کنم
تا با مرگ خاطرات دوباره زنده شوم
حالا دیگر به هیچ چیز ایمان ندارم
حتی به آخرین نگاه چشم های تو ...
لیلا
خرداد نود

۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه


در وب لاگی به نام شب نوشته های یک پیامبر مجنون


با حیرت و تعجب شعرهایم را بدون ذکر ماخذ بازنویسی شده


و گاهی با دخل و تصرف پیدا کردم


سعی کردم با نویسنده و صاحب این خانه تماس بگیرم که مقدور نبود


از آن جا که مطمئن بودم دوباره به این جا سر می زنند تا شعری را بدون اجازه من


بردارند و در وب لاگ بالا بنویسند و بی شک این متن را خواهند خواند برایشان پیامم را می نویسم


آقای سامان عزیز و یا هر نامی که دارید لطف کنید و شعرهایم را با نام خودم بنویسید


در آن ها دخل و تصرف نکنید


به من به شعرهایم و به حریم اندیشه و احساسم تعدی نکنید


این تقاضای من و دل گویه های من از شماست


لیلا

۱۳۹۰ خرداد ۱۰, سه‌شنبه

هنوز سکوتت لا به لای حرف‌هایم پیداست

و گرمی دستانت که حافظه خسته تنم را مرور می‌کند...

دلشوره ام تنهایی نگاه توست

که آهسته پیر می‌شود

و پروانه‌ای آبی -همرنگ نوازشت- که راه رابه شانه‌هایم گم می‌کند

فرصت نبود تا حضورت را جشن بگیرم

مجالی نشد تا هوایت را درون کشم

می‌خواستم طعم بوسه‌هایت را پشت گوشواره‌هایم پنهان کنم

در سرم بود برای بی‌پناهی نجیبت سر پناه باشم...

من در بلاتکلیفی چشم‌هایت تکرار شدم

و تا به خود آمدم

درد‌ها را فراموش کرده بودم

لبخندت جهان را در شعرم مفهومی دیگر داد

و من در خلوت خیالت تا ابد آواره شدم.

لیلا

دهم خرداد هزار و سیصد ونود

۱۳۹۰ خرداد ۱, یکشنبه

از من به تو


از بی قراری تا سکوت


خواستی بودنم را انکار کنی


تا هیچ رویایی تاریک نشود


تا هیچ شاعری بی واژه نماند...


از تو به من


از بیداری تا کابوس


خواستم رفتنت را انکار کنم


تا هیچ پنجره ای تاریک نشود


تا هیچ خنده ای بی صدا نباشد...


برای چشم هایم رودخانه بفرست


تا نگاهم دچار مرداب نشود!


لیلا


دوم خرداد نود


شعری نیمه تمامم


که دوست داشتنت را یک نفس دویده ام


خیال نکن با نیامدنت


سطر ها بلاتکلیف اند


و واژه ها بی رمق


باور کنی یا نه


دیگر توان چکیدن ندارم


دیریست این کهنه زخم


دوباره خواب شفا می بیند


...من


تو...


...رویای یکی شدن...


صفحه های تقویم را باد برده است


و من بی صدا از فصل خواستنت دور می شوم !


لیلا


خرداد 1390



۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۴, چهارشنبه

تمام سال


نقشبند زنی که اندوه بزرگش را


در حوض نبودنت آبتنی می‌کند


هنگام آمدنت


در پوست کودکی که


شادمانه‌های کوچک‌اش را


در ایوان حضورت جشن می‌گیرد


لیلا


اردیبهشت 1390

آرزوی سفرهاست در دلم

خیال دارم دنیا را هشتاد بار دورت بگردم

حس می‌کنم در ایستگاهی همین کناره ها

دوباره پیدات خواهم کرد...

اینکه با قطار بیایی یا بر بال باد

فرقی نمی‌کند

تمام جاده‌ها به خانه‌ام می‌رسند

وتمام سفر‌ها به آغوش تو...


لیلا

اردیبهشت هزاروسیصد و نود

۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه

خیال تو که متولد می‌شود در من
حجم اندوهی را پر می‌کند
که می‌خواهد همرنگ چشم‌های تو باشد
و انگار صدایت را از حفره‌ای در سینه ام
تا بی‌‌‌‌نهایت هر لحظه می‌شنوم
نیستی و رد پای نبودنت
خستگی هزار ساله‌ای را به دنبال می‌کشد
که از طاقت ماندن خیلی سنگین‌تر است
و من هر روز مثل دیروز
از امروز تا همیشه
تکه‌های خنده‌هایت رابه لب‌ها می‌دوزم
تاشاید از برهنگی واژه ها بر خود نلرزم
نه این خیال تو نیست
این خود تویی که در شعرهایم‌ زاده می‌شوی...
لیلا
نهم اردیبهشت 1390

۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

لبه انتظار که ایستاده باشی

و هزار ثانیه اضطراب را که نفس بکشی

به رفتن فکر می‌کنی

رفتن و نرسیدن

حالا دیگر در حسرت نگاه تو نیستم

به عبور بهار تکیه می‌کنم

و سماع پروانه‌ها را در آغوش می‌گیرم

حس می‌کنم سالهاست از فصل دوست داشتنت دور مانده‌ام...


لیلا

اردیبهست هزاروسیصدونود

۱۳۹۰ فروردین ۲۳, سه‌شنبه

روبه روی باد صدایت می کنم

بوسه هایم قاصدک هایی

که بر گونه ات سنجاق می شوند

و تو مرد محبوب عاشق گریز من

سرت را در بارانی پنهان می کنی

رو به روی باد...

لیلا

فروردین نود

۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه

تو سکوت می‌کنی

وشنیدنی‌تر می‌شوی

من فریاد می‌زنم و

مهجور‌تر می‌شوم

شعر در گلویم طلای مذاب می‌شود

وقتی صدایم می‌کنی

نگرانم نیاش

نفس بریده نمی‌شوم

من سال هاست که بی‌صدا تکرار می‌شوم

لیلا

نوزده فروردین نود

۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

آفتاب که از ایوان تنت بالا می‌رود
واژه ‌ای غریب دردهانم غروب می‌کند
آن سوتر
جایی حوالی درد
صدایت را می‌شنوم
و اشتیاق بوسیدنت
بند بند تنم را به رقص می‌کشاند
در آستانهٔ رفتن
تو مانده‌ای و من
و رشتهٔ امید که دست‌هایم را
به انتظار گره می‌زند
تو ازچشم‌هایم شراب می‌خواهی ومن
درهوایت انگور می‌شوم
بگذاردلت را در آغوش بگیرم
و در سایه نگاهت آسوده بخوابم...

لیلا

چهرم فروردین هشتاد و نه



۱۳۹۰ فروردین ۳, چهارشنبه

نگاهم کن
دلم در این بهار
دور از چشمانت
جوانه نخواهد داد
لبلا
فروردین 90

۱۳۸۹ اسفند ۲۶, پنجشنبه

من با سایه ات زندگی می کنم

تو با خاطرات من

در تداوم این نبودن مشترک

آسمان رنگ می بازد

لیلا

اسفند 1389

۱۳۸۹ اسفند ۲۵, چهارشنبه

این عقربه های صبور
این ساعت های خسته
روزگار بی تو بودن را ورق می زنند
از آسمانم می گذری و
دامنم پر از بنفشه می شود ...

لیلا
اسفند هشتاد ونه

بوی بهار می دهی

بوی سبزه

بوی عید...

و ماهی سرخ دلم

شادمانه دورت می گردد

لیلا

بیست و پنج اسفند هشتاد و نه

یادت یک حبه قند است
فنجان دلم را
آرام آرام شیرین می کند

لیلا
24اسفند 89

۱۳۸۹ اسفند ۲۰, جمعه

درهفت آسمان همین یک ستاره بس

نگاه تو را چشمهایم رصد می کنند

من از دورترین سیاره ی دوستی

به رویایت پرت می شوم

و صدایی از جنس نور خواب هایت را زمزمه می کند

در دست هایت فرو می روم

و گوشه ای در چین ملحفه ات سر برمی آورم

شب در آسمان تو ثبت می شود و من

ساعت هاست که بیدار شده ام...

لیلا

اسفند 89

پشت هجاها پنهان می شوی

و در هرسطردوباره پیدایت می کنم

با شعرم چه می کنی

که پریشان همچو خیالم به سویت می دود .

درانزوای این واژگان غریب

خط ها تو را کم دارند

که همیشه زودتر از ذهنم به کاغذ می رسی.

و دستهایم که ازهراس نوشتن جوهری می شوند

حروف نامت را عاشقانه در آغوش می گیرند.

می میرم از کلام بلاتکلیف چشم های تو

رهایم کن

بر شعرم ببار !

لیلا

20اسفند 89

۱۳۸۹ اسفند ۱۶, دوشنبه

به ضیافت یک شعر

به تماشای بهار

و به تمنایی که نامش عشق است ...

متبرک باد نامت ای زن

ای حضور جاری

ای خیال سبز

ای طلوع مهر

باشد که تو باشی و عشق و سرود

و جهانی که روزهایش در ستایش بودنت آفتابی شود

لیلا

هشتم مارس دوهزار و یازده

۱۳۸۹ اسفند ۱۳, جمعه

نگاهم شبیه آغوش توست

و تو

طرحی مبهم از اشتیاق رسیدن

در تاریک و روشنای آشنایی

آوار دیروزها مچاله ام می کند

تا به صدایی می رسم

که بدجور شکل توست

و من

چشم بر تمام دروغ ها می بندم

می خواهم وعده هایت را باور کنم

لیلا

اسفند هشتاد و نه

بودنم را انکار می کنی

بی آنکه لحظه درنگ کنی

با تنت چه می کنی

که بوی دست ها یم را می دهد ؟

لیلا

اسفند 89

۱۳۸۹ اسفند ۱۲, پنجشنبه

آن سوی حوصله

روی می گردانی از من

این سوی درد

از واژه تهی می شوم

هوای تازه برای نوشیدن نیست

و من از روزی می ترسم

که صدایت را گم کنم

لیلا

دوازده اسفند هشتاد و نه

۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

نوای تار می آید از باغ انار
به نام می خوانیم
و حادثه ی قدیم دوباره تکرار می شود
که روزها را با دیگری قسمت کنی و
شب ها میهمان چشم من باشی ...

لیلا
اسفند 89

۱۳۸۹ بهمن ۲۵, دوشنبه

باید زبان درخت را بدانی
تا ریشه هایم را بفهمی
و نوازش کنی ساقه هایم را
که می لرزند در مسیر نگاهت ...
آسمان به رنگ نفس هایت
نشسته بر سرم
و باران که شکل چشم های من ست
بر چتر پلک هایت جاری می شود
گر گرفته چشمان نجیبت
قد کشیدنم را چه آسان می کنند و
من آرام آرام جوانه می زنم
در بستر امنی که تا اعماق زمین گسترده شده است
و طعم بوسه هایت که
آوند های پیکرم را
لبریز حیات می کنند
چشمها را می بندم
و خیال آمدنت شکوفه بارانم می کند
من درخت نیستم
... زن ام

لیلا
بهمن هشتاد ونه
عریان که می شوی
هزار پروانه رنگین
سیاهی شب را به تاراج می برند
و من غرق شدن در رفتار تشنگی را
دوباره باور می کنم

لیلا
14 فوریه 2011

۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

خاطرات درخت را
با تنم پیوند می زنم
تا هر جا که باشی
باز به دستهایم باز گردی
و خیال آشیانه را دوباره زنده کنی
واژه ها با نام تو معنا می شوند
که شب را میهمان آسمان می کنی و
رقص هزار ستاره ی غماز را
به ویرانه ی بسترم می کشی
و من هر جا که باشم
در رویایت پرسه می زنم
تا کوچه باغ نگاهت پر سایه شود
و باور کنی هزار سال هم که نباشی
من تولد شعرم را با خیال آغوشت دوباره جشن مي گیرم
لیلا
بهمن هشتاد و نه

۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

وقتی ستاره ی صبح
آسمان نگاهت را بر کلینک ام نشاند
در آینه تفسیر شدم
که ادامه ی دستانت
در را به روی آفتاب گشود
و پهنای سینه ات
غزال دشتم شد ...
من روزگار نبودنت را
همپای عقربه ها اندازه می کنم
و عاجز از از درک این معنا
کابوس رفتن را در پنجه های صبر می فشرم
چشم ها را با خنده های تو می شویم
و بهانه های نیامدنت را با اندوه پیمانه می کنم
این شعر نیست
گلایه ی من است
و تکرار فریبی که روزگارم را
به تصویر می کشد ...


لیلا
29 دی 1389

۱۳۸۹ دی ۱۶, پنجشنبه

امروز اگر به آسمانم نگاه کنی
می بینی چگونه دوست داشتنت را به جان خریده ام
که اگر سیمرغی
لانه کن در دستانم
و آفتاب را از تیغ کوه
به ضیافت شعرم بیار
بیا و ببین
عشق همین خط هایی ست که
روی پلک ها می دود
و نبودنت همین توفانی
که ملاحان چشمانم را
غرق می کند
هم پای قدم هایت
بر پاشنه های درد راه می روم
و در تفسیر خنده هایت
آیه های گمشده را تکرار می کنم
من با بهانه ی دستانت
عریانی ام را جشن می گیرم
و سکوت لب هایت را
با آوای هیچ قناری عوض نمی کنم
افسوس که مکافات زنانگی و دغدغه ی روزمرگی
فرصت دلتنگی را از من می دزدد
دیریست به خواستن های غریب و
نخواستن های عجبیت خو کرده ام
و حالا باور کرده ام فاصله ی من و تو
از رویا های زخم خورده ام بارها عمیق تر است
هر چه به جدایی فکر می کنم
باز به گرد روزگار نمی رسم
من به نداشتنت بدجور عادت کرده ام
و خوب می دانم خاصیت دوستی در دوریست

لیلا
هفدهم دی ماه هشتاد و نه

۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

در خواب هایم صید آغوش توام
که صدایت
اندوه چشمانم را مدارا می کند
و نگاهت
که غربت لحظه ها را به تاراج می برد ...
این شعر های نا نوشته و
این حرف های ناتمام
می چکند از بلندای انگشت ها
و تبر می زنند بر سطر های نیمه کاره ام ...
در خواب هایم بومی دست های تو ام
که نبودت سنگ درد می زند بر سینه
و راه های نا رفته را به بیراهه می کشد...
در خواب هایم یادت را
در دهان پیرترین نهنگ ها محبوس کر ده ام
و زخم ها را به جهد صبر نمک پاشیده ام
و تنها وقتی بیدار می شوم
که مهلت تو از راه برسد
تا دوره کنی این کهنه حکایت نافرجام را !
بالا بگیر سرت را
نگاهم کن
این خواب های منست
که شب هایت را چراغان کرده ...

لیلا
15 دی 89