۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه






اولین دفتر شعرم با عنوان خواب پیچک های تنم توسط
نشر گردون در برلین به بازار آمد
برای تهیه آن به سایت
www.amazon.com
مراجعه کنید

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

نگاهم به آب گره می خورد
مرغان دریایی بر شانه ام جا خوش کرده اند
نوک می زنند به قلبم
بر موجی که که از بازوانت باز می گردد تکیه می کنم
و به یاد می آورم
ماهیگیری خسته ام
چشم ها در آسمان شنا می کنند
و صدایم آبی تر از همیشه
نامت را تکرار می کند
پارو می زنم
پارو می زنم
به کرانه نزدیک می شوم
تور رویا از همیشه لبریز تر است...
غروب شگفت انگیزی ست
ساحل در آغوشم می کشد
می بینمت
فانوس خاطره در دست ایستاده ای
پولک چشم هایت چه برقی می زنند
و من کنار دریا
همیشه عاشق می شوم ...

لیلا اول مهر ماه هشتاد و نه

۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

خیال تو می وزد در من
گلویم ترانه ی لبهایت را زمزمه می کند ...
نامت را دویده ام
نگاهت را به افق ها دوخته ام
تنم
جاده ای که رد تو را با خود می برد
و آغوشم
دریایی که نهنگ یادت را موج می زند
زندگی اما
تماشای لبخندت بود
و درخشش چشمانت که غروب را رنگین می کرد
عزم رفتن می کنی و من
طعم توت را برای همیشه از یاد می برم
پای می کشد تنهایی
پاییز میهمانم می شود
و من دربرکه ی نگاهت آب تنی می کنم
یک مشت پولک درخشان
آفتاب به چشمم می پاشند
و روشنی سپیده دم
سیاهی رفتن را کم رنگ می کند
سایه ات دور می شود و درخت
عریانی اش را با اشک هایم می پوشاند...

لیلا
30 شهریور 1389

۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

باران از راه می رسد
شکوفه های نارنج در چشمم جوانه می زنند
یک سبد آسمان در دلم توفانی می شود
دوباره به ازدحام آینه می رسم ...
دعایی در دلم تکرار می شود
در بستر بودنت غلت می زنم
آوای پروانه ها نوازش ام می کند
-همه جا تاریک می شود-
نشان ماه را از پنجره می گیرم
جاده پاسخ گمشده ام می شود
در دور دست نگاه باد می وزد ...
صدای نفس های زمین سکوت را پر می کند
دلم برای نوای تنبور تنگ می شود
شب گونه ام را رنگ می کند
ستاره پشت اشک ها پنهان می شود...
به شعرم نگاه کن
چشمانت را به من بده
بگذار از سفر لبریز شوم...
درنگ نکن !
به جانبم بیا
من آنسوی زمان با انتظارنشسته ام !

لیلا
25 شهریور 1389

۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

پنجره از دیروز حرف می زند
وقتی آفتاب میهمان چشمها بود
و رشته های نور بر گردنم
از کدامین افق طلوع می کردی که پوستم
از حرارت این ظهور تفته می شد و
هزار جوانه ی شبنم نقشبند تنم ...
من اهل روزهای بارانی و تو
هزاران آبی آسمان در سینه ات
روزگاری برای لمس دوست داشتنت
کوه ها را سنگریزه می دیدم که حتی
ارزش جنباندن هم نداشت
و هفت دریا در برابرم
باریک جویباری می نمود که
ماهیان نگاهت را ماوا داده بود
حیرتم امروز از بی مهری تو نیست
تو سالهاست افسانه ی ما را به رویا سپرده ای
از تشنگی آرزو ها به تنگ آمده ام
و داغ این همه یاد ...

۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

گناه من
اندوه بزرگم بود
شاید
گیلاسی که سرخی اش را به گونه ام پاشید
نازل شده بود تا بی شرمی ام را متبرک کند ...
هیچ کس از داستانمان خبر نداشت و خدا
جایی آنسوی گنبد های فیروزه ای خوابش برده بود
لبخندم تکرار دروغ های تو بود
که با مهربانی در گوشم می خواندی و هراس ام
فراموش کردن تو
شاید
گم شدن دستانت در چین های پیراهنم ...
من این جا نشسته ام
در ایوان خاطرات
در سرزمین درد
خیال می کنم کابوس می بینم
در نبودنت گم می شوم و
با صدای قدمهایت دوباره پیدا
نه خواب نیستم
تو نیستی
انگار برای همیشه رفته ای ...

لیلا
شانزدهم شهریور هشتاد و نه

۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

عاقبت خواب میبینی مرا
شمایلت را بر دوش می کشم و
خلوت دل خواسته ات درچشم بر هم زدنی بر باد می رود...
خورشید بر شب ات می تابد و
برهنگی ماه جغرافیای تنم را اندازه خواهد کرد
نگاهت فرسنگ ها دور تر از سایه ام
بر زمین می افتد و دستها
در گرگ و میش یادها شانه هایم را گم می کند
حالا می فهمی که تنهایی چه دردی دارد و
این همه سال صدایی را که به من بخشیده بودی
چگونه به باد سپرده ام...
دیگر شبیه دخترکی نیستم
که با حسرت نگاهش می کردی و
در حرارت حضورش بلاتکلیف می شدی
این روزگار
روزگار مهر کشی ست و
نسل زن های عاشق نواز
سال هاست به نیستی پیوسته است ...

لیلا
15 شهریور 1389

۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

آن روز که طعم نگاهم دهانت را پر می کرد
طرحی از لبخند گونه هایت را پر ستاره کرد
ایستاده بودی در برابرم
و زمان بی ارزش ترین حقیقت دنیا بود
امروز دوباره در آغوشت می کشم
و تا فاصله ی دستانت
آرزویی را بر تن می کنم
که تار و پودش را در باد گم کرده ام ...

شهریور هشتاد و نه
می دانم بیداری
از گوشه ی چشمت نگاهم نکن !
پلک ها یت می پرند
سیاهی پنجره را پر می کند
ومن حرف های ناگفته را
به گردن آیینه زنجیر می کنم
لیلا
شهریور 89