۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

باران از راه می رسد
شکوفه های نارنج در چشمم جوانه می زنند
یک سبد آسمان در دلم توفانی می شود
دوباره به ازدحام آینه می رسم ...
دعایی در دلم تکرار می شود
در بستر بودنت غلت می زنم
آوای پروانه ها نوازش ام می کند
-همه جا تاریک می شود-
نشان ماه را از پنجره می گیرم
جاده پاسخ گمشده ام می شود
در دور دست نگاه باد می وزد ...
صدای نفس های زمین سکوت را پر می کند
دلم برای نوای تنبور تنگ می شود
شب گونه ام را رنگ می کند
ستاره پشت اشک ها پنهان می شود...
به شعرم نگاه کن
چشمانت را به من بده
بگذار از سفر لبریز شوم...
درنگ نکن !
به جانبم بیا
من آنسوی زمان با انتظارنشسته ام !

لیلا
25 شهریور 1389

۱ نظر:

  1. آنسوی زمان ابدیت است و ابدیت امریست محال &تنها ذهن شاعر آن را ممکن می سازد ...
    مثل همیشه زیبا لطیف رمانتیک ...
    برایت زیر سبدی از آسمان بانم نم بوی بهار نارنج...
    سلام لیلا بانوی گرامی

    پاسخحذف

برایم بنویس