۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

خواهشی شعله می کشد در من
که ایستاده ام لب باران
و می دوم بر باد
که لبریزم از صبر
و بی قرار بهار
تنم گیاهی در متن تاریک خواب
که سبز می شود در خیال علف
غنچه می دهد در هوای ابر
و پروانه ها در دهانم
بال می زنند سوی تو
که نامت تکرار حادثه ایست ناتمام
و آغوشت موج می زند از آتش
و لبانت پر می شود از گیلاس
که سایه ات بر پیشانی آسمان پیداست
و رویای تاریک عشق
که چکه چکه آب میشود در انتظار ...

لیلا
آبان 1389

۱ نظر:

برایم بنویس