۱۳۹۰ اسفند ۲۳, سه‌شنبه

بیدارم می کنی
تا برای همیشه بخوابم
و خورشید را به نگاهم می فرستی
تا بر تاریکی م تمام بتابی
ساعت صبح
در دست های تو
دختری می زایم، که شبیه کبوتر است
و بکارت گم شده در غبار را
به خیال چشم های تو می بخشم
تا هرگز نفهمی کجا بود که نزدیکت شدم
فرشته تاریک من تویی
و من حسرت بهشت را
به رویای بنفش آغوشت نمی فروشم ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

برایم بنویس