۱۳۹۰ اسفند ۲۳, سه‌شنبه

سنگین می شوی
مثل خیال
و سرب مذاب ،که می ریزد بر هیاهوی ثانیه ها
ته نشین می شوی در دست هایم
و دهانت شکل شیپوری بنفش
به نگاهم می خندد
انتهای این سطرها
کوچه ای ست
که هر روز
صدایم را به بن بست می برد ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

برایم بنویس