۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

مرا در نهانی ترین گوشه ی آغوشت پنهان کن
آن سوی تاریکی
بر پهنه ی زندگی
آن جا که هوا از رویای بهار شفاف تر است و
باران سرود آفتاب را تکرار می کند...
راز چشمهایت ستاره ی بختم بود که درخشید
و ماهتاب را در نگاهم زمزمه کرد
لبهایت خنده را که سال ها در گلو گم شده بود را
در چهار سوی زمان دوباره فریاد کشید
و آمدنت کویر دستانم را شکوفه باران کرد
پنهان کن مرا
در آغوشی که نامش دوست داشتن است ...

لیلا
فروردین 1389

۳ نظر:

  1. شاید برای یک شعر؛ تنها تعریفی که بتون کرد، این است که؛ این یک شعر است

    پاسخحذف
  2. واااااااایییییییی لیلا جون این شعر ها از خود شماست؟وافعا در وصف زیباییشان نمیتوانم چیزی بگویم
    خوشحالم که وبلاگ شما را پیدا کردم

    ثنا

    پاسخحذف
  3. ثنا جان
    ممنون از محبت ات
    نوشته ها از خود من است
    با خم به پنجره ام سر بزن
    با مهر
    لیلا

    پاسخحذف

برایم بنویس