۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه

تکه هایم را چه بی رحمانه بر باد می دهی
می دانم
گریزت نیست...
چگونه می توان تک درختی غریب بود و
آغوش بر هیاهوی بهار گشود ؟
می دانم
چشم هایت را که می بندی
طرح کودکانه ی لبخند در چکاوک نگاهم را
به خاطر می آوری و
صدای مهربانت
سکوت سنگی فاصله هارا در هم می شکند ...
می دانم
با آن همه آسمان که در سینه پنهان داری
هراست نیست که سیاره ام
با هر تند بادی صد تکه می شود و تو
سرگردانی دستها را عجولانه در خاک فراموشی پنهان می کنی...

لیلا
سوم اردیبهشت 1389

۲ نظر:

  1. چگونه می توان تک درختی غریب بود و
    آغوش بر هیاهوی بهار گشود ؟

    درود بر قلم زیبایت
    سلام لیلا جان

    فیروزه

    پاسخحذف
  2. درود بر قلم زیبایت
    لیلا جان

    فیروزه

    پاسخحذف

برایم بنویس