۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه

این شعری ست برای تو
و تنها تو که
نوجوانی را به زنانگی ام پیوند می دهی و
نمی دانی چه غوغایی در دلم بر پا می کنی
انگار دوباره پانزده ساله ام و
شوقی غریب در جای جای بودنم شعله می کشد
در حضورت آسمان لاجوردی ترین رنگها یش را
به نگاهم می ریزد و آن قدر تو نزدیک می شوم که گویی
قلبت خانه ی من است...
می نوشمت با هر نگاه و
خنده های مکررم
از واژه های نا تمام تو جان می گیرند...
بودی همیشه و هستی هنوز
آن قدر که خواب هایم از صدای نفس های تو تعبیر می شوند
امروز پا به پای امید ها راه می روی و من
نفس زنان سایه سار مهرت را به دنبال می دوم
با من باش و از من
شعرم را بخوان و تا همیشه عاشقم باش...

لیلا
پنج اردیبهشت هشتاد ونه

۱ نظر:

برایم بنویس