۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

چشم در برابر چشم
دست در مقابل دست ...
با قلبم چکنم؟
بر جای پای تو راه می روم
و به انتهای درد می رسم
از لبان تو می نوشم
و در سراب گم می شوم
یادها در خوابم می رقصند
و آوازها در خیالم جاری اند
چشم چشم
دست دست
به رسم مردان جاهلیت زنده به گور کن مرا !
خاک بر شعرهایم بپاش
مشت مشت
بغل بغل
نگاهم را از آفتاب بگیر
تاریکم کن
و خنده های بی رحمانه ات را
در عمق خاموش صدایم بریز
صبر کن صبر
جایی کنار این گودال
قلبی جوانه می زند
پیکری می پوسد
و باد اجزای دوست داشتن را
با خود می برد ...

لیلا
بیست و هفت آبان هشتاد و نه

۱ نظر:

برایم بنویس