۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

هوای گریه در سر نیست ولی
از روزن این پلک ها
هر چه باران موسمی ست
به سینه می بارد ...
از برهنگی به یادت پناه می برم
و آغوشت کفاف این همه خستگی را نمی دهد
جاری شو ای ترانه
ای شعر
ای حرف
برقصانم بر آسمان
بکوبم بر صخره ها ...
اگر این لحظه ها نبود
و تو سیگارت را با چشمانم آتش نمی زدی
باید سال ها صبر می کردم
تا قطره های اشک
بی مهری ثانیه ها را از حافظه بشویند
و من بی دغدغه کنارت بنشینم و
از بی رنگ شدنت لبریز شوم ...

لیلا
آذر ماه هشتاد و نه

۱ نظر:

  1. سلام . زیبا بود .لذت بردم .از روزن این پلک ها
    هر چه باران موسمی ست به سینه می بارد .......

    پاسخحذف

برایم بنویس